• سید موسی سبط الشیخ
شارح در مقدمه شرح نهج البلاغه ج ۱ ص ۹ ضمن بیان فضائل علی علیه السلام گوید:
«و أمّا الرأي و التدبیر فکان من أسدّ الناس رأیاً و أصحّهم تدبیراً»
یعنی: رأی علی از بهترین آراء و تدبیرش صحیحترین تدابیر بود. تا آنکه گوید:
«و إنما قال أعداؤه لا رأي له لأنه كان متقيدا بالشريعة لا يرى خلافها و لا يعمل بما يقتضي الدين تحريمه و قد قال علیه السلام: لو لا الدين و التقى لكنت أدهى العرب و غيره من الخلفاء كان يعمل بمقتضى ما يستصلحه و يستوفقه سواء أ كان مطابقا للشرع أم لم يكن و لا ريب أن من يعمل بما يؤدي إليه اجتهاده و لا يقف مع ضوابط و قيود يمتنع لأجلها مما يرى الصلاح فيه تكون أحواله الدنيوية إلى الانتظام أقرب و من كان بخلاف ذلك تكون أحواله الدنيوية إلى الانتثار أقرب»
یعنی: و علت آنکه دشمنان علی علیه السلام گفتهاند، وی دارای رأی و تدبیر نبود، آن است که علی علیه السلام مقیّد به شرع بود و اموری که دین تحریم میکرد، به عمل نمیآورد. و هم خود او میگفت: «اگر دین و تقوا نبود، هر آینه من زیرک تر از تمام عرب بودم». اما غیر علی علیه السلام از خلفا، هر چه را مصلحت میدانست، انجام میداد، خواه موافق شرع باشد و خواه مخالف آن. و شک نیست کسی که کارها را مطابق نظر خود به عمل آورد و در مرز قوانین وقفه نکند، و قواعدی را که با مصالح او منافی باشد رعایت ننماید، امور دنیوی او به نظم نزدیک تر است. و کسی که بر خلاف این باشد، امور دنیای او به تشویش و اختلال نزدیکتر خواهد بود.
و در ج ۳ ص ۳۸ گوید: «علی علیه السلام در مدت شش ماه که از بیعت امتناع داشت، گمان میکرد بیعت مردم با ابی بکر، از راه مصلحت نبود و منظوری جز ربودن خلافت و غصب حق او نداشتند. لذا در خانه نشست و از بیعت با آنها خودداری نمود، تا آنکه بر او ثابت شد که در بیعت با ابی بکر، حق با آنان بوده و این کار را از راه هوی پرستی و طلب دنیا نکردهاند، آن وقت با آنها بیعت کرده تسلیم آنان گردید و از طلب خلافت دست برداشت، اگر چه بر او سخت و دشوار بود.»
و همانا روایت شده که «فاطمه علیها السلام روزی او را ترغیب و تحریص به قیام علیه آنان کرد و بانگ مؤذن بلند شد: أشهد أنّ محمداً رسول الله. علی به فاطمه علیهما السلام فرمود: آیا دوست داری این اذان از روی زمین برداشته شود؟ گفت: نه. فرمود: پس مطلب همان است که به تو گفتم».
آنگاه شارح گوید: «این عقیده از سایر عقاید صحیح تر و ملایم تر است و اصحاب ما از متأخّرین بغدادیین این مذهب را اختیار نموده و ما نیز آن را قائل میباشیم.»
و نیز گوید: «از نامههای مشهور معاویه به علی آنکه به او مینویسد: دیروز بود زوجۀ خود را شبانه بر الاغی سوار کرده و دست حسن و حسین را گرفته و نزد اهل بدر و کسانی که سوابق اسلامی داشتند، آمده خواستی تو را علیه صاحب پیغمبر (ابوبکر) یاری کنند و جز چهار یا پنج تن کسی تو را اجابت نکرد»
تا آنکه گوید: «و هر چه را فراموش کنم، این را فراموش نمیکنم که چون ابوسفیان تو را علیه آنان تهییج و تحریک کرد، به او گفتی: اگر چهل تن باعزم از اینان مییافتم، هر آینه با این مردم جنگ میکردم».
و در ج ۱ ص ۲۱۲ ضمن تقریر مذهب معتزله گوید:
«و قالوا لو نازع عقيب وفاة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّ سيفه لحكمنا بهلاك كل من خالفه و تقدم عليه كما حكمنا بهلاك من نازعه حين أظهر نفسه«
تا آنکه گوید: «و حكمه في ذلك حكم رسول الله صلی الله علیه و آله لأنه قد ثبت عنه في الأخبار الصحيحة أنه قال: علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيثما دار»
یعنی: معتزله گویند: اگر علی علیه السلام پس از رحلت پیغمبر منازعه کرده بود و شمشیر میکشید، هر آینه ما حکم به هلاکت هر کس که با او مخالفت کرده و بر او مقدم گردیده بود، میکردیم، همان طوری که وقتی خود را ظاهر گردانید، ما حکم به هلاکت کسی که با او منازعه کرده نمودیم و در این امر، حکم علی حکم پیغمبر است، زیرا در اخبار صحیحه ثابت شده که پیغمبر فرمود: «علی با حق و حق با علی است و به هر جا علی دور زند حق با او دور خواهد زد».
و در ج ۴ ص ۵۲۰ پس از آنکه علی علیه السلام را در دنیا و آخرت افضل خلق شمرده و دشمنان او را – بجز آنهایی که توبۀ آنها ثابت گردیده – دشمنان خدا و یا کفار و منافقین مخلّد در آتش دانسته؛ گوید:
«اگر علی علیه السلام امامت امامان پیش از خود را انکار کرده و بر آنها غضب مینمود (تا چه رسد که بر آنها شمشیر کشد و مردم را به امامت خود خواند) هر آینه ما قائل به هلاکت آنها بودیم، همان طور که اگر پیغمبر بر آنها غضب میکرد، زیرا ثابت گردیده که پیغمبر به او فرمود: «حربک حربی و سلمک سلمی»، و فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»، و فرمود: «لا یحبک الّا مؤمن و لا یُبغضک الّا منافق».
اما دیدیم که به امامت آنها راضی بود و با آنها بیعت کرد و پشت سر آنها نماز گزارد، و با آنها وصلت و مزاوجت داشت و از غنیمت آنها تناول نمود. پس ما را نمیرسد که از فعل او تعدّی نماییم و از آنچه که از او مشهور است، تجاوز کنیم».
«أ لا ترى أنه لما برئ من معاوية برئنا منه و لما لعنه لعناه و لما حكم بضلال أهل الشام و من كان فيهم من بقايا الصحابة كعمرو بن العاص و عبد الله ابنه و غيرهما حكمنا أيضا بضلالهم. و الحاصل أنا لم نجعل بينه و بين النبي صلی الله علیه و آله إلا رتبة النبوة و أعطيناه كل ما عدا ذلك»
یعنی: آیا نمیبینی که چون علی از معاویه بری گردید، ما نیز از او تبری داریم، و چون او را لعنت کرد، ما نیز او را لعنت کردیم، و چون اهل شام و کسانی را که از بقیه صحابه در آنها بودند مانند عمرو بن العاص و پسرش عبدالله گمراه دانست، ما نیز آنها را گمراه شمردیم؟
و حاصل آنکه ما میان علی و پیامبران فرقی جز درجۀ نبوت نمیگذاریم، و بجز آن رتبه همه چیز را به او داده و دربارۀ او قائل میباشیم.
و در ج ۲ ص ۴۴۴ ضمن خطبۀ «قد طلع طالع» و جواب کسانی که گویند: علی علیه السلام در انتظار قتل عثمان بود، گوید:
«قلت إنه علیه السلام لم يقل و انتظرنا قتله و إنما انتظر الغير فيجوز أن يكون أراد انتظار خلعه و عزله عن الخلافة فإن عليا علیه السلام عند أصحابنا كان يذهب إلى أن عثمان استحق الخلع بإحداثه و لم يستحق القتل و هذا الكلام إذا حمل على انتظار الخلع كان موافقا لمذهب أصحابنا.
فإن قلت: أ تقول المعتزلة إن عليا كان يذهب إلى فسق عثمان المستوجب لأجله الخلع؟
قلت: كلا حاش لله أن تقول المعتزلة ذلك و إنما تقول إن عليا كان يرى أن عثمان يضعف عن تدبير الخلافة و أن أهله غلبوا عليه و استبدوا بالأمر دونه»
یعنی: میگویم: علی علیه السلام نمیگوید: ما در انتظار قتل عثمان بودیم، بلکه دیگران در انتظار آن بودند. پس ممکن است مراد او انتظار خلع و عزل او از خلافت باشد، زیرا یاران ما (معتزله) میگویند: عقیدۀ علی علیه السلام این بود که عثمان به سبب کارهای ناشایسته که داشت، مستحقّ خلع گردید، نه قتل. و این جمله را اگر بر انتظار خلع حمل کنیم، موافق مذهب یاران ما خواهد بود.
و اگر گویی: آیا معتزله قائلند به اینکه علی علیه السلام عثمان را فاسق و مستحقّ خلع میدانست؟
میگویم: حاش لله که معتزله چنین چیزی بگویند، بلکه میگویند: رأی علی این بود که عثمان در امر خلافت ضعیف گردید و خویشانش بر او مستولی شده و زمام امر را به دست گرفتند.
این چند جمله نمونه ای از سخنان مشوّش و متناقض شارح بود که مایۀ حیرت است، و باید در جواب گفت:
اول.
چنانکه دیدیم، اینان حکم علی علیه السلام را حکم پیغمبر، و غضب او را غضب او میدانند، اما دربارۀ خلفا آنان را یک عده حکام سیاسی قلمداده گویند: خلفا در راه پیشرفت اغراض خود پای بند به دین نبودند و علی علیه السلام عثمان را به سبب کارهایی که داشت، مستحقّ عزل میدانست. و چنانکه خواهیم دید، شارح علی علیه السلام را کاملاً مخالف با دستگاه خلفا معرفی میکند؛ با این حال میگوید: علی به امامت آنها رضایت داد و با آنها بیعت کرد.
عجبا! چگونه علی علیه السلام که حقّ محض و محض حقّ بود، به خلافت کسانی که به اعتراف خود شارح، قواعد و قوانین دینی را رعایت نکرده و مطابق رأی خود عمل کردهاند، رضایت داشت؟ چگونه بیعتی را که با زور و تهدید به آتش صورت گرفت، میتوان بیعت نامید؟ چگونه عثمان را که نزد علی علیه السلام مستحقّ عزل بود، بر او امام میدانند؟
آری، این مرد با چشم خود میبیند که بخاری و مسلم گویند: «علی تا شش ماه از بیعت با ابی بکر خودداری کرد و چون فاطمه از دنیا رفت، مردم روی از علی گردانیدند، لهذا علی به سازش و بیعت با او ناچار گردید». اما جبر و ناچاریِ او را توان نامید. معنی رضایت علی پس از شش ماه آن است که علی در این مدت در اشتباه بود و چون حقیقت خلافت ابی بکر را تشخیص داد بیعت کرد. بلکه قرآن و حق هم که پیوسته با علی دور زده و از او منفک نبوده، در اشتباه بودهاند و پس از آن علی علیه السلام قرآن و حق راه صواب پیموده است.
آنگاه شارح از یک سو میگوید: اخباری که در غیب گوییهای علی علیه السلام رسیده به سرحدّ تواتر است، و از یک سو اموری در برابر چشم او جریان داشته که تا مدت شش ماه در آنها اشتباه و خطا کرده است.
در ج ۳ ص ۱۹۰ شرح نهج گوید:
«العجب لهم كيف لم يقولوا له في تلك الساعة فمن يلي أمورنا بعدك لأن ولاية الأمر أهم من السؤال عن الدفن و عن كيفية الصلاة عليه و ما أعلم ما أقول في هذا المقام»
مقام آن است که از کیفیت غسل و تجهیز پیغمبر پرسیدهاند، و گوید: حیرانم که چرا از خلیفۀ او نپرسیدند. و باید به او گفت: در اینجا نص کرد، اما برای تبرئۀ صحابه از کفر و فسق آن را تأویل میکنند.
و نیز در ج ۳ ص ۱۱۴ تصریح عمر به ابن عباس راحع به نصّ بر خلافت علی علیه السلام دیده میشود.
این عجب تر که علت استحقاق عزل عثمان را «احداث» یعنی اعمال منکر و ناشایستۀ او دانسته، با این حال از اقرار به فسق او این گونه تحاشی دارد. و ما نمیدانیم اگر این رفتاری که با ابوذر و عمار و عبدالله بن مسعود داشت موجب فسق او نباشد، پس موجبات فسق چه خواهد بود؟
اما این جمله که: «اگر علی علیه السلام پس از رحلت پیغمبر با خلفا منازعه کرده شمشیر میکشید، ما حکم به گمراهیِ مخالفین او میکردیم».
گوییم: منازعۀ او بدون یار و یاور ممکن نبود، زیرا به اعتراف شارح و ابن روزبهان، تمام قریش با او مخالف بودند، چنانکه گذشت. و بر فرض وجود یاور و معین، باز مصلحت در ترک نزاع بود، زیرا آن روز مسیلمه و طلیحه و سجاح، هر کدام در خارج از مدینه به دعوی نبوت پرچم مخالفت برافراشته و منافقین هم مانند ابوسفیان در مدینه مترصّد جنگ داخلی بودند که شاید اسلام ریشه کن گردیده و خود به ریاست زمان جاهلیت برسند.
با این حال، اختلاف داخله از هر چیز ضررش بر اسلام بیشتر بود. و این چیزی است که خود علی علیه السلام به آن تصریح کرده میفرماید:
«من از بیعت (با ابی بکر) خودداری کردم تا آنکه دیدم عده ای از مردم از اسلام برگشتهاند، میخواهند دین محمد و سنت ابراهیم را نابود کنند. پس بیم آن داشتم که اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، در آن رخنه یا خرابی ببینم که مصیبتش بر من گرانتر باشد از نرسیدن به امارت شما که متاع چند روزی بیش نیست.»
آری، منازعۀ علی علیه السلام در آن روز همان امتناع از بیعت و بیاناتی در تظلّم از قریش بود.
اما این جمله: «آیا نمیبینی که چون علی علیه السلام از معاویه بری گردید، ما از او تبرّی میجوییم».
جواب آنکه: آری، دیده ایم. آیا این را نیز میبینیم که طلحه و زبیر و عایشه را از جنگ با علی علیه السلام توبه داده و از معاویه و عمرو بن العاص جدا میکنید؟ پس شک نیست که اگر علی علیه السلام بر خلفا شمشیر میکشید، آنان را در حکم طلحه و زبیر در آورده، تائب معرفی میکردید، بلکه آنها را اولی به توبه از طلحه و زبیر میدانستید. شما به قدری به آنان خوشبین میباشید که حتی در غضب پیغمبر بر آنها، ترتیب اثر نمیدهید، چنانکه در قضیۀ طلبیدن دوات و قلم، پیغمبر بر عده ای غضب کرد و آنها را از نزد خود راند و شما آن را نادیده میانگارید.
نکتۀ دیگر آنکه شارح در ج ۲ ص ۱۱۴ جملههایی در توبه و پشیمانی عمرو بن العاص در دم مرگ، از او نقل کرده، اما توبۀ او را مقبول ندانسته و او را مشمول آیۀ «و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی إذا جاء أحدهم الموت» میداند. مع الوصف، خود شارح تصریح میکند که توبۀ طلحه در دم مرگ بود، و او را – چنانکه خواهد آمد – ثابت شمرده است.
و از اینجا پیداست که تا چه اندازه اینان قضایا را مطابق هوی و دلخواه خود تفسیر میکنند.
در اینجا یک مطلب باقی است، و آن اینکه: چرا علی علیه السلام پیوسته متمسّک به اولویت و احقیت خود به خلافت گردیده و از نصوصی که در این باره رسیده صرف نظر کرده است؟
جواب آنکه: چنانکه میدانیم، قریش تصمیم گرفتند که به هر قیمت تمام شود، خلافت را از بنیهاشم گرفته و میان بطون خود گردش دهند و همه از آن بهره مند گردند. و به قدری در این کار پافشاری داشتند که در قضیۀ قلم و دوات، به پیغمبر نسبت هجر و هذیان دادند. بنا بر این هر گاه علی علیه السلام نصوص خلافت خود را خاطر نشان مینمود، به طور حتم، آن را ردّ کرده و این موجب اهانت به پیغمبر و گفتههای او گردیده، بلکه این معنی به سایر نصوص و احادیث آن سرور سرایت میکرد، چنانکه در بعض موارد هم نصوص صریحه را رد کردند، مانند قضیۀ متعۀ نساء و متعۀ حج و حی علی خیرالعمل که در صفحات پیش، از قوشچی نقل گردید.
این چیزی است که علی علیه السلام بهتر از همه میدانست و از آن گریزان بود. اما در مواردی که ممکن بود، نصوص خود را تذکر میداد، مانند قضیۀ استشهاد به حدیث غدیر در رحبه که بعضی گواهی ندادند و به نفرین آن سرور گرفتار گردیدند.
ما دو جملۀ دیگر از شارح نقل کرده تا هر چه بیشتر تناقض گوییهای او را توضیح داده باشیم.
اول.
در ج ۳ ص ۱۹۲ رحلت پیغمبر و عدم تجهیز آن سرور را تا سه روز بیان کرده و علت آن را اشتغال صحابه به بیعت با ابی بکر دانسته، گوید:
«این اشکال باقی میماند که چرا علی علیه السلام از تجهیز پیغمبر باز نشست و دیگران که مشعول به بیعت بودند، آیا علی علیه السلام را چه باز داشت؟»
می گویم: اگر این راست باشد، گمانم آن است که این کار را کرد تا بر ابی بکر و یاران او تشنیع وارد کند و کار آنها را تقبیح نماید برای آنکه خلافت را از او باز گرفتند.
تا آنجا که گوید: «و قد کان علیه السلام یتطلّب الحیلة في تهجین أبی بکر حیث وقع فی السقیفة ما وقع بکلّ طریق». یعنی: و چون واقعۀ سقیفه رخ داد، علی علیه السلام از هر راه میکوشید که دربارۀ ابی بکر عیبجویی کند و کار او را تقبیح نماید.
دوم.
در ج ۴ ص ۱۰۵ گوید:
«من از علی بن فارقی مدرس مدرسۀ غربیه در بغداد پرسیده گفتم: آیا فاطمه راستگو بود؟ گفت: بلی. گفتم: پس چرا ابوبکر که او را راستگو میدانست، فدک را به او رد نکرد؟ وی لبخندی زده و با آنکه مرد محترمی بود و مزاح کم میکرد، کلام لطیف خوبی گفت.
وی گفت: اگر آن روز فدک را به مجرّد ادعای او به وی میداد، فردا نزد او آمده خلافت را برای شوهر خود ادّعا کرده و او را از مقامی که داشت دور مینمود، تا آنکه گوید:
«و لم يكن يمكنه الاعتذار و الموافقة بشيء لأنه يكون قد أسجل على نفسه أنها صادقة فيها تدعي كائنا ما كان من غير حاجة إلى بينة و لا شهود و هذا كلام صحيح و إن كان أخرجه مخرج الدعابة و الهزل.»
یعنی: دیگر ابوبکر عذری (در امر خلافت) نداشت، زیرا بر خود حتم دانسته و ملزم شده بود که فاطمه راستگو است و هر چه که ادّعا کند نیازی به بیّنه و گواه نخواهد داشت و این سخن راست و صحیح است، هر چند آن را به رویۀ شوخی و هزل در آورده است.
پس از همه اینها شارح در ج ۴ ص ۸۸ قصیده ای از مهیار بن مرزویه شاعر در موضوع گرفتن عمر ورقۀ فدک را از دست فاطمه سلام الله علیها و پاره کردن آن نقل کرده، آنگاه گوید:
بعضی از شیعه چند بیت به ذیل آن قصیده ملحق کردهاند و اول آنها این است:
يا ابنة الطاهر كم تقرع
بالظلم عصاك
غضب الله لخطب
ليلة الطف عراك
آنگاه بقیۀ ابیات را نقل کرده گوید:
«فانظر إلى هذه البلية التي صبت من هؤلاء على سادات المسلمين و أعلام المهاجرين و ليس ذلك بقادح في علو شأنهم و جلالة مكانهم كما أن مبغضي الأنبياء و حسدتهم و مصنفي الكتب في إلحاق العيب و التهجين لشرائعهم لم تزدد لأنبيائهم إلا رفعة و لا زادت شرائعهم إلا انتشارا في الأرض».
یعنی: ببین چه بلایی از اینان بر سادات مسلمین و بزرگان مهاجرین وارد آمده و این موجب قدح در شأن عالی و رتبۀ جلیل آنان نخواهد بود؛ چنانکه دشمنان انبیاء و کسانی که با پیامبران حسد ورزیده و کتابها در عیب و مذمت شرایع آنها تصنیف کردهاند، جز بر ترفیع رتبه و انتشار شرایع آنها در زمین نیفزودهاند.
ما نیز گوییم: ببین چه بلایی از اینان به جان خودشان وارد آمده و چگونه حقایق را با قلم خود نوشته و خود را رسوا کردهاند. آری، معتزله و اشاعره خلفا را مردانی پاک و خلافت آنها را منصبی حقّ و شرعی دانسته و علی علیه السلام را با آنها برادری صمیمی معرفی میکنند. چیزی که هست، معتزله گویند: هر چند علی از دیگران اولی به خلافت بود، ولی برای مصلحت از حقّ خود گذشت و با خلفا از در صلح در آمد. و پیداست که به شیعه حمله کرده گویند: شما علی را مخالف با خلفا شمرده و صحابه را از یکدیگر جدا میسازید.
عجبا! شارح از یک سو آن طور خلفا را معرفی کرده که گوید: آنان هر چه را مصلحت میدانستند، به عمل میآوردند، خواه موافق شرع باشد و خواه مخالف، و علی را هم مخالف با آنان شمرده گوید: همین که وی از حق خود محروم گشت، دیگر از طعن و عیبجویی ابوبکر و یاران او چیزی فروگذار نمینمود. پس از همه اینها که از او تا کنون خلفا را سادات مسلمین دانسته و آنها را در ردیف انبیاء عظام در آورده و زانو به زانوی پیغمبران مینشاند.
خوانندگان دوباره عبارت شارح را که دربارۀ مخالفت علی علیه السلام با ابی بکر آورده بخوانند که گوید: «و قد كان علیه السلام يتطلب الحيلة في تهجين أمر أبي بكر حيث وقع في السقيفة ما وقع بكل طريق» ، با عبارت فوق که دربارۀ دشمنان انبیاء گوید: « كما أن مبغضي الأنبياء و حسدتهم و مصنفي الكتب في إلحاق العيب و التهجين لشرائعهم» بسنجند و مخصوصاً لفظ تهجین را در این دو عبارت ملاحظه کنند و ببینند در نتیجه چگونه علی علیه السلام در ردیف دشمنان و حسدۀ انبیاء معرفی میشود.
آری، همیشه مخالفین ما مطاعن و قبایح اعمال خلفا را تصریح کرده و در کتابها ثبت و ضبط کردهاند. اما همین که نوبت به شیعه رسید و طعنی از مدارک خودشان دربارۀ یکی از آنها نقل کنند، مورد حملات سخت آنها قرار گرفته و کار از سبّ و شتم و ضرب به کفر و قتل آنها هم خواهد رسید.
۱.
باید دانست که تمام ارجاعات مؤلف فقید در این مقاله و دیگر مقالات ایشان، به شرح نهج البلاغه بر اساس چاپ چهار جلدی قدیم است.
۲.
در این باره بخش یکم «شیعه در اسلام» [نوشته مؤلف همین مقالات] دیده شود. شارح نیز در ج ۱ بدان تصریح کرده است.
۳.
رجوع شود به «شیعه در اسلام» تألیف نگارنده، بخش یکم ص ۲۲ ضمن عنوان «بیعت علی علیه السلام چگونه بود؟»
۴.
و در ج ۲ ص ۹۶ گوید: علی علیه السلام به اهل شوری گفت: شما میدانید من از دیگران به خلافت سزاوارترم، با این حال از من برگشته با دیگری بیعت میکنید؟ آنگاه قسم یاد میکند هر گاه در تسلیم و تنازل از حق خود امور مسلمین سالم بماند، و تنها این ظلم بر خود او وارد آید، هرآینه تسلیم گردیده و با آنها مخالفت نخواهد کرد.
۵.
رجوع شود به نهج البلاغه ج ۳ ص ۱۳۰ نامه ۶۲، و نیز: الامامة و السیاسة ج ۱ ص ۲۴۶.