صفحه آغاز | درباره ما
فریب

• محمدرضا فرهمند

روزی که تازیانه به هفت آسمان زدند
آتش به خانه ای نه، که بر خاندان زدند
شب سر کشیده بود ز پابوس آفتاب
سرگشته بود ماه و، ره کاروان زدند
وقتی سکوت، نامه تزویر مهر کرد
بس زخم ها به نام مداوا به جان زدند
راه غدیر بسته و چاه سقیفه باز
سرچشمه را مسیر به مردابشان زدند
شیر خدا غریب و آن همه کفتار، آشنا
مکر از مدینه ماند که بر کوفیان زدند
آن شعله های هول که در خیمه ها گرفت
اندک شراره ایست کز اینجا در آن زدند
بر آسمان، زمان، چه نفس گیر می گذشت
وقتی گره به گردن حق، ریسمان زدند
دست خدا چو بسته به بند فریب بود
سیلی به گونه های حقیقت عیان زدند
خون گریه کرد میخ و سیه روی ماند در
کوثر به خون نشست و ملایک فغان زدند
نفرین به ما که شیفتگان نوازشیم
زان پس که تازیانه به هفت آسمان زدند


برای ما بنویسید
نام کامل:
شهر:
آدرس ایمیل:

متن نظر:


موضوعات



جغرافيا



ادوار تاریخی

www.alinameh.com, The ejournal in specialty of Imam Ali (A.S.)