• سید موسی سبط الشیخ
مقدمه
حجة الاسلام
سید موسی سبط الشیخ فرزند حجة الاسلام سید محمد، از نوادگان دختری فقیه بزرگ شیخ مرتضی انصاری به سال ۱۳۲۷ در نجف زاده شد. پس از تحصیل علم در حوزههای نجف و کربلا، در سال ۱۳۶۴ ه.ق به ایران آمد و در تهران به خدمات دینی و ارشاد و تألیف پرداخت. سرانجام در سال ۱۳۸۵ ق. درگذشت و در جوار مرقد حضرت معصومه علیها السلام دفن شد. از آثار او کتاب دو جلدی
«شیعه در اسلام»است که حدود سی سال پیش به اهتمام مرحوم آیة الله شیخ حسن سعید در ضمن منشورات کتابخانه مسجد جامع چهلستون تهران منتشر شد.
آنچه در پی میآید، یکی از مقالات ایشان است که به سال ۱۳۸۴ قمری نوشتهاند و در دفتری از ایشان به یادگار مانده که بیشتر مطالب آن تا کنون منتشر نشده و نسخهای از آن توسط برادرزادۀ دانشورش جناب سید محمدحسین سبط الشیخ به دست این بنده رسیده است. این نسخه در ۱۲۰ صفحه شامل چندین مقاله و شعر است که در همان زمان با امکانات محدود آن دوره تایپ شده و مؤلف فقید آن را تصحیح کرده است. در فرصتهای دیگر نیز، به فضل الهی بخشهای دیگری از این دفتر عرضه خواهد شد. انشاء الله. روان مؤلف شاد، و بر خوان احسان اهل بیت کرامت میهمان باد.
عبدالحسین طالعی
بسمالله الرحمن الرحیم
بعضی معتقدند که ابن ابی الحدید معتزلی شارح نهج البلاغه مردی معتدل و ملایم و از عناد و تعصبات مذهبی برکنار میباشد. هر چند این سخن تا اندازهای تأیید گردیده و این مرد مانند ابن حزم و ابن تیمیه طریق مکابره و عناد را نپیموده، اما در موارد بسیاری نیز خالی از تعصب و لجاج نبوده، عقایدی سخیف و سخنانی متناقض از خود نشان داده است.
از جمله در آغاز کتاب شرح نهج البلاغه، پس از بسمله گوید:
«الحمد لله الذی قدّم المفضول علی الأفضل لمصلحة اقتضاها»
یعنی: سپاس خداوندی را سزاست که روی مصلحت مقدم داشت مفضول را بر افضل.
و بدین سان ترجیح مرجوح و این قبیح عقلی را به ذات اقدس الهی جلّ و علا نسبت داده و برای فرار از اشکال و اصلاح این بهتان بزرگ (یا بهتر بگوییم: تصحیح بیعت روز سقیفه) مصلحت و عذری آورده است.
ما میگوییم:
اول.
شارح، خدای تعالی را فاعل فعل «قدّم» در جملۀ «قدّم المفضول» معرفی کرده، با اینکه معتزله و اشاعره امر خلافت را در اختیار مردم میگذارند، و مانند امامیه تعیین امام و خلیفه را از سوی خدای تعالی نمیدانند. و بنا بر این باید فاعل این فعل را اصحاب سقیفه بدانند نه خدای تعالی.
آری، همه میدانیم پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله یک عده از صحابه گرد هم آمده و با یک وضع زشت زنندهای ، در امر خلافت و تعیین خلیفه گفتگو کرده و سرانجام پس از کشاکش بسیار و دشنام به یکدیگر، تنی چند از مهاجرین بر انصار (که آنان نیز در صدد ربودن خلافت بودند) غلبه یافته و با ابی بکر بیعت کرده و سپس از گروه مخالف با زور و تهدید و سلاح گرم (آتش) بیعت گرفتند، چنانکه در تاریخ طبری و غیره ثبت و ضبط گردیده است.
شاید بگویند: چون خواست و مشیت الهیه جلّ و علا در این امر بود، این بیعت به دست مردم صورت گرفت. ولی باید گفت: این معنی مخصوصاً با مبنای معتزله منافی است. زیرا معتزله انسان را در کارهای خود فاعل مختار دانسته و ارادۀ خدای تعالی را در عمل او مدخلیت نمیدهند.
از آن سوی باید گفت: هر کاری که به دست مردم صورت گرفت، همین حال را دارد. پس در قتل عثمان نیز باید گفت: الحمد لله الذی قتل عثمان لمصلحة اقتضاها.
دوم.
بیعت با ابوبکر به روی پایۀ مصلحت نبود. چگونگی آن که قریش بجز تنی چند، از علی منحرف بوده و بسیاری از آنها به سبب جهاد و خونهایی که در بدر و اُحد ریخته بود، با او دشمنی داشتند. چنانکه خود شارح بدان اعتراف کرده و در ج ۳ ص ۱۷۶ از شرح نهج ضمن داستان شوری گوید:
«انحراف از علی مخصوص به عبدالرحمان بن عوف نبود، بلکه تمام قریش از او منحرف بودند».
و نیز فضل بن روزبهان – آن متعصّب معروف – ضمن کتاب احقاق الحق در جواب از این حدیث که پیغمبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «ضغائن في صدور قوم لا یبدونها لک حتی یفقدونني» (یعنی: گروهی از تو کینه هایی در سینهها دارند که تا من زنده هستم، آنها را ظاهر نمیکنند) گوید:
«و اینکه روایت شده که کینهها از او در سینه های گروهی چند بوده، این معنی نیز ظاهر است. زیرا روایت رسیده که هیچ تیرهای از قریش نبود مگر اینکه خونی که امیرالمؤمنین علیه السلام در راه خدا ریخته بود، از او میطلبید. و کینهها در سینهها بود، ولی مادامی که امر خلفا منظم بود، آن را آشکار نکردند و پس از انقراض خلفا در زمان خلافتش ظاهر نمودند».
اما قول ابن روزبهان که گوید: «تمام تیره های قریش کینه علی را در سینه داشتند»؛ باید پرسید: به چه سبب خود خلفا را که از قریش یعنی از بنی تمیم و بنی عدی و بنی امیه بودند از کینه ورزی با علی تبرئه میکنید. و از این گذشته پیغمبر میفرماید: «حتی یفقدوننی» و ابن روزبهان این جمله را حاشیه زده که : «حتی یفقدوا الخلفاء».
پس دانستیم که مصلحت تقدیم ابی بکر و مجوز ترجیح مرجوح و مصحح تقدیم مفضول بر افضل، همانا دشمنی با علی و جهاد او بوده، و نتیجه این خواهد بود هر کس از این رکن عظیم اسلامی دورتر باشد، به خلافت نزدیکتر خواهد بود، تا جایی که فرار از صف جنگ هم مانع از خلافت کسی نباشد. و این همان بیعتی است که شارح در صدر کتاب خود به خدای تعالی نسبت داده و او را بر کار زشت خود حمد میکنند!!
و اما تصریح خود خلفا به رقابت و حسد با بنی هاشم و عدم وجود مصلحت در خلافت، چند جملهای تذکر میدهیم.
سوم.
خود خلفا سرّ این بیعت را گوشزد بنی هاشم کرده و سبب غصب خلافت را توضیح دادهاند، چنانکه شارح در ج ۱ ص ۶۳ گوید:
«عمر روزی به ابن عباس گفت: ای عبدالله! به چه سبب قوم شما خلافت را از شما منع کردند؟ گفت: نمیدانم. عمر گفت: قوم شما کراهت داشتند از اینکه نبوت و خلافت را در شما جمع کنند و شما به آسمان پرواز کرده و بر آنان تفوّق جویید».
و نیز شارح در ج ۲ ص ۳۹۵ گوید:
«عثمان به ابن عباس گفت: همانا من میدانم که خلافت از آنِ شماست، ولی قومتان شما را از آن دفع کردند» تا آنجا که ابن عباس در جواب گوید: «اما اینکه گویی قوم ما خلافت را از ما به سوی دیگر بردند، به خدا قسم من این را از راه حسد و بغی میدانم و خداوند میان ما و قوم ما حکم فرماید».
گفتگوی عمر و ابن عباس را سایر علما و مورخین با اندک اختلافی در الفاظ نقل کردهاند. و مانند اینها در تاریخ بسیار است و همه آنها صراحت دارد که در بیعت با خلفا مصلحتی در میان نبود، بلکه حسّ رقابت و حسد، یگانه عامل آن بوده، و این نیز پیداست که امامیه در کتب مبسوطه ثابت کردهاند که موضوع امامت مانند اصل رسالت در اختیار خدای تعالی است و بشر نمیتواند آن را با هیچ مصلحتی تغییر دهد.
سخنان دیگر شارح و پاسخ آنها
یکی از خطبه های امیرالمؤمنین علیه السلام، خطبهای است که در جواب جملۀ «إنک یابن أبی طالب علی هذا الأمر حریص» بیان فرمودهاند. شارح ضمن شرح این خطبه در ج ۲ ص ۴۹۵ گوید:
«جملۀ فوق را سعد بن ابی وقاص به علی علیه السلام گفت، با آنکه خود سعد، جملۀ <أنت منی بمنزلة هارون من موسی> را روایت کرده و این امری است عجیب».
آنگاه بقیۀ خطبه را که مشتمل بر جواب امام علیه السلام و شکایت او از قریش میباشد، نقل کرده تا آنکه گوید:
«بدان که از این گونه اخبار به تواتر رسیده»، سپس چند جمله از شکایات امیرالمؤمنین علیه السلام را ضبط کرده، از جمله آنکه گوید: «علی علیه السلام شنید که یکی فریاد میکشد که من مظلومم. فرمود: بیا با هم فریاد بکشیم که من پیوسته مظلوم بودهام».
اینک سخنان شارح را بیان میکنیم. آنگاه در جواب از شکایت های علی علیه السلام گوید:
«اصحاب ما (معتزله) تمام اینها را حمل میکنند به اینکه علی علیه السلام امامت را به افضلیت و احقیّت خود ادعا میکرد و حق هم همین است. زیرا اگر حمل شود بر استحقاق به نصّ، هر آینه مستلزم تکفیر و تفسیق بزرگان مهاجرین و انصار خواهد بود. ولی امامیه و زیدیه این اقوال (شکایات علی علیه السلام) را بر ظاهرش حمل کرده و بر مرکبی صعب سوار شدهاند (یعنی بر امر عظیمی اقدام کردهاند).
و به جان خودم قسم این الفاظ موهّم چیزی است که اینان میگویند و موجب غلبه بر ظنّ میشود، لیکن جستجو در احوال آنان این ظنّ را باطل کرده و آن وهم را بر میدارد. و باید اینها را مانند آیات متشابهات که در ذات باری تعالی موهّم اموری غیر جائز گردیده بدانیم و ما به ظواهر آنها عمل نکرده و بر آن اعتماد نمینماییم، زیرا بررسی در دلایل عقلی مقتضی شد که از ظاهر لفظ دست برداریم و آنها را حمل بر تأویلاتی کنیم که در کتابها مذکور میباشد».
آری، از نقل این روایت در امر سعد تعجب کرده و خود او در امر عجیب تری واقع گردیده است؛ زیرا:
اولاً
شارح فقط در یک مورد از کتاب خود (ج ۲ ص ۴۹۹) تعداد ۲۴ حدیث در فضائل علی علیه السلام از کتابها نقل کرده و در حدیث چهارم، پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام ر در عزم نوح و علم آدم و حلم ابراهیم و فطنت موسی و زهد عیسی [علیهم السلام] با این پیغمبران بزرگ برابر شمرده؛ مع الوصف کسانی را که خود او نیک میشناسد، بر علی علیه السلام خلیفه و امام واجب الاطاعة میداند.
دوم.
در ج ۲ ص ۱۹ گوید: ابوبکر (جوهری) حدیث از مؤمّل بن جعفر و او از محمد بن میمون و او از داود بن مبارک نقل کرده که گفت:
« ما در مراجعت از حجّ با گروهی نزد عبدالله بن موسی (الجون) ابن عبدالله (المحض) ابن حسن (المثنی) ابن حسن بن علی بن ابیطالب آمده، مسائلی پرسیدیم و از جمله من در بارۀ ابوبکر و عمر، از او پرسیدم. گفت: من آنچه را جدّم عبدالله بن حسن جواب گفته، به تو جواب میدهم، و آن آن است که چون از حال آآن دو تن پرسیدند، گفت: مادر ما صدیقه و دختر پیغمبر مرسل بود. و چون از دنیا رفت، از گروهی خشمناک بود، ما نیز برای خشم او خشمناکیم»
تا آنجا که شارح گوید:
«و الصحیح عندي أنّها ماتت و هي واجدة علی أبي بکر و عمر و أنّها أوصت أن لا یصلّیا علیها. و ذلک عند أصحابنا من الأمور المغفورة لهما»
نزد من مقرون به صحت است که فاطمه علیها السلام از دنیا رفت، در حالتی که بر ابوبکر و عمر خشمناک بود، و وصیت کرد که بر او نماز نگزارند. و این نزد اصحاب ما (معتزله) از اموری است که آمرزیده شدهاند.
اینک چنانکه دیدیم یگانه سلاح اینان دلیل استبعاد است که با آن قضایای ثابته را تأویل میکنند. پس دلیل ما هر چند قوی باشد، در برابر استبعاد و تأویل آنها مقهور و ضعیف خواهد بود. و جای پرسش است که آیا فاطمه خشمگین و با آن وصیّتی که کرد، اولاد او را که در خشم بر خلفا پیرو مادرشان بودهاند، مانند امامیه و زیدیه، بر مرکب صعبی مینشانید؟
آیا شکایتهای علی و فاطمه علیهما السلام را در غصب خلافت و فدک به آیات متشابهات قیاس میکنید؟ آیا تنزیه ابوبکر و عمر و تبرئۀ آنها را از آن مطاعن، امری عقلی و با تنزیه خدای تعالی از اعضاء و جوارح برابر میدانید؟
سوم.
بر فرض که علی علیه السلام خلافت به افضلیت و احقیت را ادعا کرده باشد، باز مستلزم تکفیر و تفسیق مخالفین او خواهد بود، زیرا به تصدیق خودشان در ج ۴ ص ۲۲۱ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علي مع الحقّ و الحقّ مع علي، یدور معه حیثما دار».
و نیز زمخشری در ربیع الابرار گوید: ام سلمه گفت: همانا از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود: «علی مع الحقّ و القرآن، و القرآن و الحقّ مع علي، و لا یفترقا حتی یردا عليّ الحوض».
پس ادعای علی علیه السلام خلافت را، خواه به احقیت و خواه از طریق نصّ باشد، مطابق حق و قرآن است. و مخالفین او مخالف حق و قرآن خواهند بود، با آنکه خود علی علیه السلام خود را ولیّ الله و خلیفة الله میدانست، چنانکه زمخشری در ربیع الابرار گوید: علی علیه السلام به عامل خود فرمود:
«أرسلني إلیکم وليّ الله و خلیفته لأخذ عنکم حقّ الله في أموالکم»
یعنی: مرا ولی خدا و خلیفۀ او به سوی شما فرستاد که حقّ خدا را از اموال شما بستانم.
و پیداست که علی علیه السلام خلافت الهیه را در اختیار مردم و در گرو بیعت ظاهری آنان ندانسته، بلکه آن را منصوص و مانند خلافت آدم و ابراهیم و داوود و سایر انبیاء، از جانب خدای تعالی میدانسته.
۱.
شارح این حدیث را از مسند احمد و از صحیح احمد بیهقی نقل کرده است.