• دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
(علی نامه، صفحه یازده)
حماسه ای شیعی از قرن پنجم
۱. مقدّمه
تا به چشم خود ندیدم باور نکردم، شما نیز حق دارید که باور نکنید: یک حماسه منظوم پارسی، در مناقب و مغازی امام علی بن ابی طالب (ع) از قرن پنجم، یعنی حدود نیم قرن بعد از نشرِ شاهنامه فردوسی و در حجم حدود دوازده هزار بیت با اسلوبی کهن و نوادری از لغات و ترکیبات که گاه در فرهنگها، شواهد آن را به دشواری می توان یافت.
پیش از اینها تصوّرِ موّرخانِ ادبِ فارسی برین بود که حماسه های شیعی خاص تحولات فرهنگی ایران بعد از مغول و حتی بعد از عصر تیموری است و شعری شیعی که در آن مجموعه عقاید شیعیان اثنا عشری انعکاس داشته باشد و شبهه اعتقاداتِ دیگر مذاهب اسلامی در آن نباشد، بعد از سنایی (د: ۵۲۹ هـ) وارد ادب فارسی شده است؛ اگر چه در آن شعرهای سنایی جای تردید باقی است و از لحاظ نسخه شناسی تمامی آن شعرها جای نقد و نظر دارد.
امّا منظومه مورد نظر ما که در بحرِ متقارب سروده شده و به گفته سراینده اش «به لفظ عجم در عروض عرب»، سراسرِ آن در مناقب و مغازی امام علی بن ابی طالب (ع) با «ناکثین» و «قاسطین» است و یکسره در خدمتِ اعتقادات شیعی. گوینده آن، که به تصریح متن کتاب متولد ۴۲۰ هجری است این منظومه را در سن ۶۲ سالگی و در سال ۴۸۲ هجری به احتمال قریب به یقین در خراسان، و شاید هم ناحیه بیهق، منظوم کرده است و آن را به یکی از اشرافِ ساداتِ عصر، یعنی علی بن طاهر عریضی از سادات ناحیه تقدیم داشته است.
شاعر که به تکرار نام و تخلّص خود را «ربیع» اعلام می کند اشاراتی به زندگی خود، بیش و کم دارد و از مطاوی گفتارِ او می توان دانست که وی شاهنامه فردوسی را پیش چشم داشته و گاه به آن اشاره دارد. فردوسی را با احترام بسیار یاد می کند اما شاهنامه را به این سبب که «مُغ نامه» است و «دروغ»، چندان نمی پسندد. می گوید شاهنامه زیباست اما دروغین است.
لحن سراینده، در باب خلفای راشدین مؤدّب است و نشان دهنده طرزِ برخوردِ شیعیان قرون نخستین با این یاران رسول اکرم (ص). او خود تصریح دارد که پیش از او در این باره کسی سخنی منظوم نکرده است، یعنی مؤلف وقوف دارد بر این که نخستین حماسه سرای مغازیِ امام علی (ع) است در زبان پارسی.
ما نمی دانیم که چه مقدار از آغاز این منظومه، در این نسخه منحصر به فرد، افتادگی دارد ولی به قراین می توان اثبات کرد که ابیات چندانی از این منظومه فوت نشده است. نسخه از آنجا آغاز می شود که سراینده می گوید: امّت در مسأله جانشینی رسول (ص) دو گروه شدند: جمعی طرفدار «نصّ» شدند و جمعی طرفدار «اختیار». منظور مؤلف از «نصّ» ـ که گاه آن را جانشینِ نام امام علی بن ابی طالب (ع) نیز می کند ـ این است که رسول خدا (ص) در «غدیر» جانشین خود را به «نصّ» تعیین کرده است و آنها که راه «اختیار» و انتخاب دیگران را پیموده اند، در حقیقت «نصّ» را رها کرده اند.
در این بخش سراینده از خلیفه نخستین از خلفای راشدین، با عنوان «صاحب غار» که عنوان تجلیل آمیز و قرآنیِ اوست یاد می کند و گاه به جای ابوبکر «بکر» می آورد و از خلیفه دوم به همان نام اصلی او، عمر، ولی با تشدیدی که ویژه تلفّظ این نام در متون کهنِ نظم پارسی است یعنی «عُمّر» که در شاهنامه نیز به همین صورت دیده می شود و تا عصر خاقانی صورت مشدّدِ نام او، در ادب منظوم فارسی گاه گاه به همین صورت هنوز دیده می شود. از عثمان نیز با نام اصلیِ او یاد می کند و با احترام بسیار به عنوان «عثمان پاکیزه تن»؛ اما عناوین و القابی که برای امام علی بن ابی طالب (ع) می آورد بی شمار است و همه برخاسته از اعتقادات ویژه شیعی او که ما در دنباله این گفتار، از آن عناوین یاد خواهیم کرد.
نخستین عنوانی که در مورد امام علی بن ابی طالب (ع) به کار می بَرد هان «نصّ» است که در معنی امام منصوص به کار می برد، به این ابیات توجه کنید:
زبر «صاحبِ غار» سی ماه راست
خلافت همی راند چونانک خواست
چو دنیا ازو خواست پرداختن
اجل کرد ناگه بدو تاختن
چو شمع امیدش فروخواست مُرد
خلافت به فرمانِ عُمّر سپرد
چو خالی شد از «بکر» روی زمین
بر اسبِ خلافت عمر کرد زین
از آن پس بر اسبِ خلافت نشست
گرفته «خطِ اختیاری» به دست
مدارا همی کرد «نصّ» همچنان
سپرده بر است صبوری عنان
بدانسان که اول رسول خدای
بنرمی همی داشت دین را به پای
چو ده سال عمَّر خلافت براند
برو بر، اجل، نامه عزل خواند / ۲ ر ـ ۲پ
سراینده در این جا مصلحت چنان دیده است که واردِ مباحث تفصیلی کلام شیعی و اختلافات مذاهب در مسأله امامت نشود، به همین دلیل می گوید:
ازین دَرت کوتاه کردم سخن
چو فصلی بگفتم ز کینِ کهن / ۲ پ
آن گاه اشاره ای دارد به داستان ابو لؤلؤ و از او به عنوان «کینه ور» یاد می کند که به داوری نزدِ عمر رفته بود:
به خنجر مر او را چگر خسته کرد
بر او راه اومید بربسته کرد / ۲پ
آن گاه مسأله «شوری» را ـ که پیشنهاد عمر بود ـ مطرح می کند و آن را خلافِ «نصّ» رسول می داند. در اینجاست که در کنارِ تعبیر «نصّ» سراینده، از امام علی بن ابی طالب (ع) به عنوان قرآنیِ «صالح المؤمنین» که در تفاسیر شیعی به عنوان او، فهمیده شده است یاد می کند:
چو می رفت عُمّر ز دنیا برون
خلافت فکند او به شوری درون
چون برداشت عمّر ز دنیا قدم
زده بر خلافت ز شوری رقم
ز شورِ فراوان سخنها بخاست
چو فتنه سلام [و] سلامت نخواست
سلام و سلامت نبُد زان سپاه
جز آن کو «بری بود از هر گناه»
سلام و سلامت نبُد بر یقین
از آن قوم جز «صالح المؤمنین»
نبُد «صالح المؤمنین» جز علی
علی، آنک خواند ایزد او را «ولی»
ولیکن نکردند از کین طلب
رضای «وصیّ پیامبر» عرب / ۲پ
نقدی که سراینده از «شوری» دارد، همان نقدی است که متکلّمین شیعه در قرن سوم و چهارم از آن داشته اند و سراینده، مایل به آن نیست که مسأله «شوری» را طولانی کند زیرا عقیده دارد که «خداوند کین» در کمین است و مصلحت نیست:
در آن مشورت بین که چون رفت کار
«خداوند کین» را اَبَر آشکار
ز شوری نگویم سخن بیش از این
چو دارد کمین گه «خدواند کین» / ۲پ
بعد از آن به توصیفی از خلافت عثمان می پردازد که پیرامونِ آن «پاکیزه تن» را امثال «مروان»
می گیرند که رانده رسول خدا (ص) بود و ابوبکر و عمر هم از او تبّری جسته بودند. دیگر از تباهکارانی که پیرامون عثمان را گرفتند «عَمرَکِ عاص» بود که سراینده او را «گبر» (=کافر) می خواند. در سراسر این منظومه، «گبر» به معنی مطلقِ کافر است و این یکی از نشانه های کهنگیِ زبان شاعر است که «کافر» را به صورتِ پارسیِ کهنِ آن که «گبر» است به کار می برد تقریباً در اغلب صفحات. و هیچ کدام از مصادیق «گبر» در کتاب زردشتیان و مغان نیستند، همان عربهایی هستند که به گفته مؤلف با نقض «نص ولایت» با علی (ع) در افتادند و کافر شدند و مؤلف با عنوان «گبر» از ایشان یاد می کند:
دگر عمرکِ عاصِ گنده دهن
که بُد خالِ عثمانِ پاکیزه تن
کما بیش هفتاد هجوِ نبی
بکرده، در ابیات، گبرِ شقی / ۳ر
مروان و عمرو عاص را که «عَم و خالِ» عثمان بودند سراینده «گبر» می خواند که مایه شور و شرِ امّت شدند. از رهگذر چنین پیرامونیانی که «عثمان پاکیزه تن» را احاطه کرده بودند، سراینده اندک اندک به نقدِ دوران خلافتِ او می پردازد که تمام کارها را به دست این گونه مردمان ناشایسته سپرده بود:
برسمِ ملوکان بیفکند دست
چو بر بالش شهریاری نشست / ۳ر
با چنین چشم اندازی سراینده واردِ تصویرِ مقدمات قتل عثمان می شود و واردِ دوران خلافت امام علی بن ابی طالب. ما باز به مسائلی در این باره خواهیم پرداخت. بیشتر مقصود این بود که چشم اندازِ شیعیِ سراینده را در مسأله خلافت و امامت و «نصّ» و «اختیار» یادآورد شویم.
۲. عصر مؤلف
خوشبختانه در داخل این منظومه، اطلاعات نسبتاً روشنی درباره روزگار مؤلف و زمان سرایش متن موجود است. مؤلف حتی سال تولید خویش را به دقت تعیین کرده است؛ به این معنی که در یک جا از ۶۲ سالگی خویش یاد می کند و در جای دیگر تاریخ سرودنِ منظومه را ۴۸۲ از هجرت رسول اعلام می دارد.
بنابراین او در سال ۴۸۲ هجری ۶۲سال داشته پس متولد به سال ۴۲۰ هجری است. قرائن دیگری را نیز در باب زمان سرایش و پایان منظومه می آورد و آن اشاره ای است که به مسأله هماهنگ بودن «محرّم» و «ربیع» (ماه اول بهار) دارد که اگر جدولِ نجومیِ این انطباق مورد تحقیق قرار گیرد زمان موردِ نظر شاعر از این رهگذر نیز تأیید می شود. با مراجعه به جدول و وستنفلدِ، خوشبختانه، این نکته به روشنی تأیید می شود که اول محرّم با ۲۵ اسفند سال ۴۸۲ و ۱۶ مارس ۱۰۸۹ منطبق است و همان آغاز بهار و ربیعی که شاعر از آن سخن می گوید و چنین تطابقی تا چند قرن بعد دیگر دیده نمی شود.
پیداست که ۲۵ اسفنددر محاسباتِ نجومی قدما که پنج روز با محاسبه عصرِ ما تفاوت دارد، آغازِ سال نو بهار بوده است.
یک جا از راویان خراسان یاد می کند و این نشان می دهد که مؤلف احتمالاً خراسانی است یا مدتی در خراسان بوده است و دیگر این که کتاب را اهدا کرده است به علی بن طاهر که از سادات ناحیه بیهق و نیشابور بوده است. این علی بن طاهر که که علی بن زید بیهقی در کتاب لُباب الانساب از او به عنوان الامیر علی بن طاهر بن ابی القاسم السجّاد یاد می کند یکی از اشراف ناحیه بیهق بوده است که در سنّ حدود هفتاد سالگی در ۵۰۷ درگذشته و طبیعی است که وقتی در سنّ چهل سالگی بوده است در سال ۴۸۲ این شاعر این منظومه را به او اهدا کرده باشد.
۳. نام کتاب
سراینده نام منظومه خویش را به تکرار علی نامه یاد می کند و بارها آن را رویاروی شاهنامه قرار می دهد:
مرین قصّه را این سراینده مرد
ز مهرِ دل خود علی نامه کرد
اگر چند شه نامه نغز و خوش است
ز مغزِ دروغ است از آن دلکش است
علی نامه خواند خداوندِ هوش
ندارد خرد سویِ شه نامه گوش
دروغ است آن خوب و آراسته
به طبع هوی جوی کش خواسته
من اندر علی نامه از روی لاف
نخواهم که گویم سخن بر گزاف
نگویم سخن جز که بر راستی
به حاسد سپردم رهِ کاستی / ۴ر ـ ۴پ
۴. ساختار کتاب
سراینده ماجراهای «جَمل» و «صفّین» را در این منظومه به تفصیل تمام در دوازده مجلس آورده و در آغاز هر بخش یا مجلس به شیوه فردوسی خطابی دارد و همان گونه که فردوسیِ شیعیِ معتزلی طرفدارِ خرد است و خرد را می ستاید و مخاطب قرار می دهد، این سراینده نیز همه جا به ستایش خرد و خردمند می پردازد و در آغاز سخنش خردمند را مخاطب قرار می دهد:
اَلا یا خردمندِ روشن روان
سخن گوی، روشن، چو آبِ روان
سخن را بپرور به نورِ خرد
بران روی کز دانشت برخورد /۴ پ
نکته قابل ملاحظه ای که در خطاب آغازی این منظومه وجود دارد، این است که سراینده کتاب خود را «به لفظِ عجم بر عروض عرب» می داند و این جای شگفتی است، مفهوم مخالفِ این تعبیر این است که مؤلف عروض دیگری جز عروض عرب را هم می شناخته است. نَفسِ توجه به این که این منظومه در عروض عرب است و به لفظِ عجم، از وجود عروضی دیگر در آن روزگار خبر می هد. بعد ادامه می دهد که:
سخن هرچ گویی براندازه گوی
به راهِ دروغ و خیانت مپوی
به نزدیک بی دانشان خود مگرد
سرِ دانشی را تو شو پایمرد
ز نامردمان جمله دوری گزین
چون نامرد مانند بد خواهِ دین
من ایدون شنیدم ز نیک اوستاد
که «سگ به ز نامردم، از روی داد» ...
به گوش خرد پندِ دانش نیوش
چون دانش نیوشی به جای آر هوش / ۴پ ـ ۵ ر
۵. اهمیّت این منظومه
منظومه ای با این حجم، آن هم از قرن پنجم، به تنهایی کافی است که توجه اهل ادب و تاریخ شعر فارسی را به خود جلب کند. در میان حماسه های منظوم زبان فارسی این کتاب از لحاظ تاریخی در کتاب گرشاسپنامه اسدی قرار می گیرد و تاریخ سرودن آن با تاریخ سراش گرشاسپنامه حدود بیست سال فاصله دارد. از نظر تاریخ شعر شیعی و حماسه های شیعی نیز دارای کمالِ اهمیت است، تا آن جا که می دانیم اولین حماسه شناخته شده شیعی خاوران نامه ابن حُسام خوسفی است که در عصر تیموری سروده شده و حدود چهار قرن بعد از این کتاب تدوین شده است.
اگر این همه امتیازات را هم نداشت به تنهایی به عنوان یک منظومه بازمانده از قرن پنجم دارای کمال اهمیّت بود.
۶. منابع داستانیِ سراینده
بیشترین منبعی که گوینده بر آن تکیه دارد، ابو مِخنَف لوط بن یحیی مورخ و راوی قرن دوم است که از او با کنیه «بوالمنابر» نیز یاد می کند و در آغاز هر فصل و داستان نام او را بدین گونه یا شبیه به این تکرار می کند:
چنان کاورد بوالمنابر خبر
درین حال بو مِخنَفِ نامور / ۶۴ پ
چنین آورد لوط یحیی خبر
درین حال بو مِخنَفِ نامور/ ۸۳ ر
ازین پس دهد لوط یحیی خبر
درین حال هم بوالمنابر دگر
بسی راویانِ خراسان درین
سخن گفته اند از طریقِ یقین/ ۸۵ ر
از اخبارِ بو مِخنَفِ نامور
کزو یافتم بر درستی خبر / ۱۲۶ ر
چنین آورد لوط یحیی خبر
زگفتار و کردار خیر البشر / ۱۴۷ ر
و نیز اوراق ۱۸۳ر، ۲۲۶ پ، ۲۷۳ پ، ۲۸۹ ر و ...
ولی در آغاز داستان عثمان از گفتار اما صادق (ع) نیز بخشی از قضایای خلافت عثمان را می آورد:
ز قول امین صادق پر هنر
اما هدی جعفر پر هنر / ۵ پ
که ظاهراً روایت ابومِخنَف از امام صادق (ع) است و در این تردیدی نیست که ابومخنف محضر امام صادق را درک کرده و از آن حضرت روایت دارد، همچنین از گفتارِ ابنِ عباس. او می گوید من اینها را از «نثر» به «نظم» در آورده ام:
ز نثرش به نظم آوریده «ربیع»
به ماهِ فَرَودین به فصل ربیع / ۶۲ ر
پرسشی که در اینجا به ذهن می رسد این است که در عهد سرودن این منظومه آیا آثار ابو مخنف باقی بوده است یا از طریق روایات دیگران به دستِ گوینده رسیده است؟ به احتمال قوی، مؤلف نامی از ابومخنف در آغاز روایت خود دیده و همانها را به نظم کرده است؛ به ویژه که در منقولات او حوادثی افسانه ای وجود دارد که با نوع منقولات راویانی از نوع ابومخنف هرگز هماهنگی ندارد. می توان گفت که نسخه ای از حوادث جمل و صفین به نثرِ عربی در اختیار او بوده و گوینده آنها را به نظم در آورده است.
حرب «جمل» را در هشت بخش نظم کرده و سپس به نظم «صفین» پرداخته است. در این جا نیز، گوینده سخن خویش را با ستایش خرد آغاز می کند و خطاب به خویشتن به عنوان سخن دانِ هشیار و پیر می گوید:
برون آور از طبعِ بیدار خویش
سخنهای سَخته به معیار خویش
به نظمی بپرورده اندر خرد
چنان کز نکو طبعت اندر خورد
به نامِ خداوندِ بخشنده گوی
سخنهای چون مَه درفشنده گوی
بساطی فروگستر از دین و کین
در اخبار صفّین چو مهرِ مُبین
«علی نامه» کن نام این نو بساط
که تا نو نوازد روان را نشاط / ۶۴ پ
۷. نقش کرّامیان
در اواخر مجلس اولِ چنگ صفّین، گوینده به نکته ای اشاره می کند که اگر من درست خوانده باشم و
درست فهمیده باشم، از نقش اصحاب محمد بن کرّام (کرّامیان) در تدوین کتابهای قصّه و حکایات، به ویژه شاهنامه، خبر می دهد. نخست این ابیات را به دقّت بخوانید:
به شه نامه خواندن مزن لاف تو
نظر کُن در آثارِ اشراف تو
تو از رستم و طوس چندین مگوی
درین کویِ بیهوده گویان مپوی
که «مُغ نامه» خواندن نباشد هنر
«علی نامه» خواندن بود فخر [و] فرّ
رهِ پهلوانان مکن آرزوی
بپرهیز از راه بی دین روی
که «کرّامیان» از حسد را چنین
کتابی نو انگیختند بعد ازین
بماند ز تو یادگاری دراز
میانِ خلایق بدان عزّ و ناز
«علی نامه» و «حمزه نامه» بچند
بخوانند که این هست بس ناپسند
بفرمود فردوسی را آن زمان
که تصنیف کن تو کتابی چنان
ز شاهانِ پیشین سخن یاد کن
دلِ غمگنان را بدان شاد کن
بکن شاهنامه مرُو را تو نام
به رغبت نمایند همه خاص و عام / ۸۲ ر ـ ۸۲ پ
و این اشاره از مسأله گرایش محمود به مذهب محمد بن کرّام و افسانه تشویقِ او فردوسی را به سرودن شاهنامه، به نوعی خبر می دهد. و اگر چنین فهمی از این عبارات درست باشد و این عبارات را به عین گفتارِ ناظم این داستان، نشانه آن است که در نیمه دوم قرن پنجم، یا دقیقتر بگویم در سال ۴۸۲ مسأله تشویق محمود، فردوسی را به سرودن شاهنامه در میان مردم شیوع داشته است و تعریفی که سراینده این ابیات ـ در خصوص تشویق کرّامیان به پدید آوردن داستانهائی از نوع شاهنامه و یادِ شاهان پیش ـ دارد قابل تأمل است و در دنباله همین سخن است که به نکوهش صاحبان غرض می پردازد که میل به شاهنامه خوانی دارد تا گفتار اصحاب دین فراموش گردد و این درست خلاف آن چیزی است که مؤلف بعض مثالب الروافض که سنّیِ متعصبی بوده است در کتاب خود آورده و عبدالجلیل قزوینی رازی آن را نقل و نقد کرده است:
«و مغازیها می خوانند که علی را به فرمان خدای تعالی در منجنیق نهاده و به ذات السلاسل انداختند تا به تنهایی آن قعله را ـ که پنج هزار مرد درو بود ـ تیغزن بستند ...»
و مؤلف کتاب نقض پس از نقل این عبارت می گوید امویان و مروانیان: «گروهی بد دینان را به هم
جمع کردند تا مغازیهای بدورغ و حکایات بی اصل وضع کردند در حق رستم و سرخاب و اسفندیار و کاووس و زال و غیر ایشان و خوانندگان را بر مربّعات اسواق بلاد متمکن کردند تا می خوانند تا رد باشد بر شجاعت و فضل امیرالمؤمنین و هنوز این بدعت باقی مانده است».
می بینیم که شاعری شیعی نیز همان نظر گاه را عرضه می کند که مؤلف بعض مثالب الروافض:
به «شه نامه» خواندن بپرداختند
کسانی که این مکر برساختند
بکردند این حیله اصحاب کین
که ضایع شود گفتِ مردانِ دین / ۸۲ پ
و سپس خود با دلگرمی اظهار می دارد که چنان نخواهد ماند و این سخنان اهل دین ضایع نخواهد شد، هر چند دشمنان سخنان محال بگویند اما حکیمان فاضل نیک می دانند که آنها «شهنامه» و «مُغ نامه» است:
نماند همی ضایع از هیچ حال
اگر چند گویند هر یک محال
حکیمان فاضل بدانند این
که «شه نامه » آن ست و «مغ نامه» این / ۸۲ پ
و پیداست، به قرینه، که تعبیر «مغ نامه این» ارجاعی است به کتابی از جنس شاهنامه و طبعاً از کتب ضلال. پس از این سخنان اشاره می کند که در این باره نمی خواهم سخن را دراز کنم زیرا جای دیگر گفته شده است و ظاهراً اشاره است به بخشی که در آن جا نیز به نوعی مؤدب شاهنامه را به دلیل دروغ بودن نقد کرده و، در ضمن، زیبایی آن را ستوده است.
۸. اشاراتی به زندگی سراینده
در پایان مجلس دوم از جنگ سوم قبل از آن که به مجلس سوم بپردازد در ضمن ابیاتی به عمر خویش اشاره دارد و تصریح می کند که من اکنون شصت و دو ساله ام:
چو دو مجلس آمد ز صفین به سر
سوم مجلس است آنک گویم دگر
به وقتی که در شصت و دو سالِ من
رسیده بُد و سعد بُد فالِ من
و باز در آغاز مجلس سوم از خداوند جان و خرد سپاسگذاری می کند و می گوید آنچه حق با بنده می کند، همان است که در خورِ اوست و این اندیشه خود اندیشه ای است کاملاً اعتزالی و اعتراضی دارد به اشاعره که در این باب، در نقطه مقابل این فکر ایستاده اند و می گویند: «وما هُو الأصلحُ للعبدِ فلیسَ بواجبٍ علی الله».
سپاس از خداوند جان و خرد
که آن کرد با ما کزو در خورد
چو جان دادمان از خرد بهره داد
درِ دین و دانش به ما برگشاد
به صد «لطف» از نعمتِ بی شمار
بپرورد از «فضل» مان کردگار / ۱۰۳ ر ـ ۱۰۳ پ
در پایان مجلس سوم از حرب صفّین باز اشاره ای کوتاه دارد به این که زمان سرودن این منظومه ماه محرم است و سرِ سالِ نیک:
چو گوید سراینده بر فالِ نیک
به ماهِ محرم سرِ سال نیک
و باز در آغاز مجلس پنجم از «حرب قاسطین» خردمندِ بیدار دل را مخاطب قرار می دهد و او را به گفتارِ خویش دعوت می کند و در اواخر مجلس هفتم گریزی دارد به نقد شاهنامه:
ز شه نامه و رستم و گیو و طوس
سخن نشنود دین مگر بر فسوس
«علی نامه» خواند زفانِ خرد
که تا زو به هر دو جهان بر خورد
«علی نامه» را مانع از راستی ست
سخن، کو دروغ آمد، از کاستی ست / ۱۸۲ ر
در آغاز مجلس هشتم از حرب صفین تحمیدیّه ای دارد که شبیه بعضی کارهای فردوسی است، مانند این ابیات:
به نام خداوند خورشید و ماه
نگارنده هر سپید و سیاه
برآرنده آسمان و زمین
خداوند کون و مکان و مکین / ۲۰۷ ر
و در همین جا بیتی دارد که به خاطر لفظ «داعیان» این احتمال را در ذهن خواننده بیدار می کند که به احتمالی ضعیف تصور کند شاید سراینده این حماسه یک شاعر اسماعیلی مشرب است:
فرستنده «داعیان» امین
بر بخردان از پیِ داد و دین / ۲۰۷ ر
ولی این اندیشه با آنچه در باب ظهور مهدی (عج) از زبان امام علی بن ابی طالب (ع) نقل می کند، ظاهراً نقض می شود. همچنین آنچه در باب اوصیای دوازده گانه بعدها تصریح دارد.
در آخرین ابیات این منظومه ضمن توضیح این که این قصه را همان گونه که از راویان شینده بودم نقل کردم آرزو می کند که اگر عمرش باقی بماند جنگ «نهروان» را نیز بسُراید و به صراحت تاریخ به سر آمدنِ این نظم را سال ۴۸۲ در ماه ذی الحجه می آورد. از این تصریح سراینده می توان دریافت که کتاب را در فاصله زمانی حدود یک سال از محرم که ماه اول سال است تا ذوالحجه که ماهِ آخرین است سروده است.
اینک متنِ ابیاتِ پایانیِ کتاب:
چو آمد به سر نظمِ این سعد فال
دو و چارصد بود و هشتاد سال
گذشته بُد از هجرت مصطفا
که بودش وصی پاک دین مرتضا
چو در ماهِ ذوالحجه طبعِ «ربیع»
بپرداخت از نظمِ این نو ربیع
به نیروی جبّار جان آفرین
زفان و سخن دارم از آفرین
به نظمی که از آفرین گفته شد
ازو آفرین گوی اشکفته شد
ز بهراء دین درشکفته سخن
بود خوش سخن خوش چو کست کهن
پسندیده باشد سخن در علی
شود نو حدیثِ کهن در علی
نباید که خامُش بُود دانشی
ز مدح علی باشد او رامشی
دل دانش از بوستان طرب
کند نو ثناهای حیدر طلب
کرا بهره داد از خرد کردگار
کند آفرینِ علی اختیار
چو در بوستان «ربیع» از وفا
نگارد بجز مدح آلِ عبا
بر اومید باشد که روز قضا
شفیعش بود مصطفا مرتضا / ۲۹۹ پ
۹. شخصی که کتاب به او تقدیم شده است
گوینده این حماسه، کتاب خود را به سید علی بن طاهر، که از او به عنوان «قوام شرف» یاد می کند، تقدیم کرده است. به این ابیات توجه کنید:
چو زیبانگری به سیصد طراز
دل افروز چون نیکوانِ طراز
عروسی که دارد فراوان حُلی
ز علم و ز شمشیر و زخمِ علی
عروسی پسندیده خاص و عام
خرد کرده او را «علی نامه» نام
عروسی که گر شوی بپسنددش
سر از مهر در مهر پیونددش
که آن شوش از آل پیغمبر است
عِز و فخر عالم گزین حیدر است
قوام شرف سیّد ما کریم
نظام وفا در سعادت مقیم
علی بن طاهر مدار شرف
که هست آن مطهّر به طاهر خلف
مرین قصه را این سراینده مرد
ز مهرِ دل خود «علی نامه» کرد
اگر چند شه نامه نغز و خوش است
ز مغزِ دروغ است از آن دلکش است
علی نامه خواند خداوندِ هوش
ندارد خرد سوی شه نامه گوش / ۴ر
این سید علی بن طاهر همان امیر علی بن طاهر است که بیهقی مؤلف لباب الانساب از او بدین گونه یاد
می کند: علی بن طاهر بن ابی القاسم السجاد علی بن جعفر بن حسن بن عیسی الرومی بن محمد الازرق بن عیسی النقیب بالمدینة ابن محمد بن علی العریضی ابن جعفر الصادق. و به یازده واسطه نسبش به امام صادق (ع) می رسد. از خاندان معروف عریضی نیشابور و ناحیه بیهق. علی بن زید بیهقی، مؤلف لباب الانساب، درباره این علی بن طاهر می گوید: «وقد رأیته شیخاً اناف علی السبعین و توفّی في سنة سبع و خمسمائة» علی بن زید بیهقی او را دیده بوده و می گوید در پانصد و هفت در سن حدود هفتاد سالگی در گذشت. در تاریخی که این منظومه سروده شده و به او تقدیم شده است، این امیر علی بن طاهر عریضی، در سنّ حدود چهل سالگی بوده است. خاندانِ عریضی بیهق از اشراف ناحیه بوده اند و عنوان «امیر» که بیهقی به ممدوح شاعر می دهد، نشانه همین نکته است.
بیهقی از فرزندانِ امیر علی بن طاهر چهار تن را نام می برد با این اسامی: مرتضی و طاهر و ابوالقاسم و مانکدیم.
از فرزندانِ فرزندان او نیز کسانی را معرفی می کند. محل سکونت این خاندان در متنِ چاپیِ لباب الانساب «سانزوار» است که اگر چه این نام در این کتاب به همین صورت چند بار تکرار شده است، احتمالاً همان سبزوار باید باشد به صورت: سابزوار؛ تا کنون در کتبِ جغرافیا در این ناحیه سانزوار ندیده ام. بیهقی تصریح می کند که عنوان «امیر» از القاب این سید علی بن طاهر بوده است: «علی بن طاهر الملقب بامیر».
۱۰. مشخصات نسخه
کتاب دارای ۳۰۱ ورق است و هر ورق شامل نوزده بیت. تاریخ کتابت و نام کتاب بدین گونه آمده است:
تمَّ الکتاب بعون الملک الوّهاب في ید العبد الضعیف محمد بن محمود [بن] مسعود المعدم (؟) التستری في یوم الخمیس سابع شهر رمضان.
در فاصله ۷۰۰ ـ ۸۰۰ هجری که خط و شیوه کتابت بدان نزدیک می نماید، در سالهای متعددی پنجشنبه هفتم رمضان بوده است. حدود پانزده سال ـ که اولین آنها ۷۰۲ است و آخرین آنها ۷۹۵ ـ جمعه اول رمضان بوده و پنجشنبه هفتم. بنابراین محاسبه تاریخ دقیق کتابت از این رهگذر امکان پذیر نیست.
کاتب، از سواد چندانی بهره نداشته و غلط های املایی بی شماری دارد از قبیل: سهیل بن جای صهیل
(شیهه اسب) ثاقی کوثر/ساقی کوثر، قظنفر/غضنفر و صفیانیان/سفیانیان، که نیازی به یادآوردی مثالهای بسیار ندارد. در خیلی موارد احتمال آن می روید که کسی این منظومه را بر کتاب املا می کرده و او را می نوشته به همین دلیل در بسیاری موارد به جای که / نه دارد و در کمتر صفحه ای است که غلطی املایی و یا فنّی کاتب مرتکب نشده باشد. ولی اغلب این کاستی ها را از راهِ قواعدِ شعری و اصول سبک شناسی و مبانیِ تصحیح قیاسی متون به راحتی می توان برطرف کرد.
اصل نسخه متعلق است به کتابخانه موزه قونیه در کشور ترکیه و در پشت جلد صفحه اول آن این عبارات را به ترکی عثمانی وبه خط عربی رایج در کشور های عثمانی می توان خواند:
قونیه آثار و عتیقه موزه سی
نسخه دارای حدود سیصد ورق است و هر صفحه به طور متوسط نوزده بیت و در مجموع حدود دوازه هزار بیت. مشخصات کتاب را در پشت جلد با همان خط بدین گونه ثبت کرده اند:
علی نامه، منظوم، فارسی / خطاطیِ محمد محمود بن مسعود التستری
فیلم این کتاب در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به شماره ۳۲۲ موجود است و عکس آن در سه مجلد با شماره های ۵۸۹، ۵۹۰و ۵۹۱ ثبت است.
تا آنجا که در کتابشناسی ها جستجو کردم، در هیچ جای دیگر نسخه ای از این منظومه معرفی نشده است و می توان حدس زد که منحصر به فرد است. با دشمنی هایی که در طول تاریخ تا عصر تیموری نسبت به ادبیات مناقب خوانی وجود داشته است، همین یک نسخه هم که باقی مانده است از غنائم روزگار باید به حساب آید. نسخه در قرن هفتم یا هشتم کتابت شده و مالکِ آن شخصی شیعی به نام حاجی علی / یا حجی علی بوده است و این نام به صورت ح ج ی ع ل ی در جاهای مختلف این کتاب بین السطور دیده می شود، به خطی بسیار نزدیک به خط اصل، نام کاتب البته علی نیست.
۱۱. تصرفات کاتبان
تردیدی ندارم که در طولِ زمان، هم راویان و نقالان این حکایت، و هم کاتبانِ آن، در خلال نقل و ورایت و کتابت، تصرفاتی در آن کرده اند، به ویژه کاتب این نسخه که مردی کم سواد بوده و گاه مصراعی را به مصراعی دیگر پیوسته و وزن و قافیه مصراع ها را آشفته کرده است و گرنه بسیار بعید می نماید که گوینده اصل ـ که اصول فن شعر فارسی را به نیکی می دانسته و در حدود مبانی عروض و قافیه عصرِ خویش، وزن و قافیه را به دقت رعایت کرده است ـ در مواردی تا بدین پایه از اصول فنّیِ شعر بی خبر باشد.
در اکثریت ابیات، تمامی اصولِ نظم فارسی رعایت شده است وبعضی زحافاتِ عروضیِ آن نیز از ویژگیهای سبک شعر عصرِ گوینده است و نمونه آن را تا یک قرن پس از او در کارِ بعضی از گویندگان می توان دید، اما مواردی هم هست که هیچ توجیه عروض و فنّی برای خطاهای او نمی توان در نظر گرفت. آیا راویان و کاتبان در این کار مقصّرند یا بی مبالاتی گوینده عاملِ آن خطاهاست؟
ورودِ کلمه ای مانند «ایل» به معنی قبیله ـ که ظاهراً بعد از مغول واردِ زبان فارسی شده است ـ در این منظومه باید از تصرفات راویان و کاتبان باشد یا این که تصحیف «اهل». همچنین موارد اندکی که قافیه دال و ذال در آن دیده می شود. البته وجود قافیه دال و ذال به طور تصادفی در این عصر، در شعری که تا حدودی به زمان عمومی عصر نظر دارد و گوینده احتمالاً از اهالی ناحیه ای است که در آن دال و ذال تمایز ندارد مثلاً اهالی بلخ و غزنین و ماوراء النهر چندان هم دور از اسلوب نیست.
سراینده کلمه «سخن» را گاه با «بُن» قافیه می کند و گاه با «من» که نشان دهنده دوره تحوّل تلفّظِ این کلمه از «سَخُون» به «سُخَن» دروه های بعد است. معلون نیست که لهجه گوینده در این تغییر چه تأثیری داشته و پیروی از سنّتِ ادبی قدما چه مقدار در حفظِ صورتِ سخن مؤثر بوده است برای نمونه با فاصله یک بیت:
بدو گفت: گوید علی با تو من
به شمشیرِ برّنده گویم سخن
چون بشنید آن لعنتی این سخن
ابا شامیانِ لعین ز اصل و بُن / ۱۳۲ پ
۱۲. مشخصات رسم الخطّی کتاب
کاتب، دال و ذال را در اغلب رعایت کرده است ولی نشانه های حذف تمایز هم اندک اندک در این کتاب دیده می شود و این خود خبر از مرحله تاریخی انتقال می دهد که ظاهراً در جغرافیای ایران بزرگ باید برای تحولات [دال / ذال] نوعی تفکیک قائل شد؛ به این معنی که کاتبان در بعضی نواحی دیرتر تسلیم این تحول شده اند. برای نمونه دو صفحه از اوایل و اواخر کتاب را از این دیدگاه بررسی می کنیم:
در برگ ۳ رو مواردی که نقطه ذال کتابت شده عبارت است از:
بُذ (=بود)/ ببوذند/ بُذند/ داذش/ بداذ/ ت ذ/ بوذ/ بُذ/ بَذکیش/ بذان/ داذ/ بذان/ کشاذند/ نموذ/ بُذ/ و مواردی که رعایت نشده عبارت است از:
هفتاد/ شدند/ بدست/ بُد/ بود/ دود/ داد/
و در ورق ۲۲۹ پ موارد رعایت ذال عبارت است از کلمه:
بنوذم/ ایذون/ بسندیذه/ (دوبار) آمذ/ بوذش
و مواد عدم رعایت آن نیز:
شنیدستم/ بُذ/ شد/ بود/ شود/ نباید/ بود/ باشد/ کند/ داد/ خرد/ کند/ نگارد/ اومید/ باشد/ بود/ البته کلمه [بوذر] را هم [بودر] نوشته است.
به جای کسره اضافه بعد از کلمات علامتی شبیه [ء] می گذارد که بعد از مصوّت های بلند به گونه «ی» دیده می شود. مثلا به جای «بَرِ مرتضا» می نویسد «برء مرتضا»:
برفت اندر آن حال عمّارِ پیر
برء مرتضا همچون پرتاب تیر
و این قاعده در رسم الخط های متون کهن، با تفاوت هایی، گاه دیده می شود یعنی کسره اضافه را به صورت «ی» نشان دادن که هنوز هم در بعضی از لهجه های شرق زبان فارسی دری دیده می شود. این علامت همان «همزه» است مثلا در کلمه «موءمن» به همین شکل که کرسیِ جداگانه ای برای همزه قائل است ۵ر، ولی «یا» را نیز گاه به همین صورت می نویسد:
همی گفت ابا واء (=وای) بر جان من
که شد کشته عثمانِ عفّان من / ۱۱ پ
کتا : که تا، این رسم الخط ثابت نیست گاه به صورت که تا و گاه بصورت کتا نوشته می شود. مثلا در این ابیات که پشت سر همند:
تو ما را ببر نزدِ حیدر کنون
که تا ما بدانیم کین کار چون
کتا ما به نزدیک حیدر شویم
بگوییم و گفتارِ وی بشنویم / ۶ر
[که با] را نیز به صورت [کبا] گاه می نویسد:
کتا این دو تن از چند کردند قصد
کبا دشمن خویش بستند عهد / ۱۲پ
مثل بسیاری از کاتبان متون نظم، در قرون قدیم، «تانستن» را به همان صورت «توانستن» می نویسد ولی خواننده باید «تانستن» تلفظ کند و این نکته در متون نظم کهن بسیار شایع است:
بَدی آنچ توانست کردن بکرد
ولیکن علی بُد جوانمود مرد / ۲۷۱ ر
در مواردی صورتِ [یت] به جای [ید] در پایان افعال دیده می شود اگر چه اندک است. حتی در قافیه ها گاه یک مصرع را [یت] را می آورد و دیگری را [ید]:
بگفتا بگویید تا کیستیت
که می در زنید وز پیِ چیستید/ ۱۲ ر
ولیکن نه مالک همی گوید این
شما آوریدیت ما را چنین / ۴۸ پ
پس آنگه بفرمود حیدر که هین
به هر سو رویت ای شجاعان دین / ۲۴۲ ر
در رسم الخط کاتب هنوز مان ک / گ تمایزی وجود ندارد و همچنین چ / ج یک صورت دارند و نیز ب / پ.
تقریبا در بعضی موارد /که/ به صورت /کی/ نوشته شده است ودر مواردی نیز /که/.
«هـ» غیر ملفوظ در کلماتی مانند ستمکارگان محفوظ است به صورت ستمکاره گان.
۱۳. افسانه و تاریخ
در خلال وقایع جنگهای صفّین و جمل سراینده کوشیده است که تصویری از کرامات و معجزات امام علی بن ابی طالب را نیز وارد داستان کند. مثلاً در اواسط داستان «صفّین» مقداری از داستان هایی که به عنوان «قضاوت» های شگفت آور امام معروف است، وارد متن شده است از قبیل داستان دو مردی که به داوری نزدِ او آمدند و هر یک مدّعی بود که «او خواجه آن دیگری است و طرف مقابل بنده اوست» و یا داستان پیدا شدن دیری و راهبی و آنچه از کرامات امام بر آن راهب آشکار شده و سبب اسلام اوست؛ و نیز داستاه چاه آبی که از زیر سنگ بیرون آمد و نوشته هایی که به عبری و خط سیاه بر آن سنگ نوشته بودند و در آن نوشته ها نام «ایلیا» ـ به عنوان نام دیگر «علی» (ع)ـ دیده می شود و نام دوازده وصیّ نبیّ، که به طور آشکاری نشان دهنده آن است که سراینده این منظومه شیعی اثنا عشری است (صفحات ۱۵۵ پ ـ ۱۶۱ ر). همچنین داستان کسانی که درگیراگیرِ جنگ از امام یاری مالی می طلبند و امام به ایشان قول یاری می دهد در حالی که به هیچ روی سیم و زری در اختیار ندارد و روز بعد به دعای او، در بیابان، شریح از دور پیدا می شود با اموالی که از جانبِ نیشابور، با خود، برای امام آورده است. شریح قاضی نیشابور بوده است (۱۶۲ ر). و آن اموال را امام بر سرِ نیازمندان، همان جا، تقسیم می کند و آن خطاب معروب را در باب سیم و زر در آن جا بیان می دارد که:
ایا سیم! تو آن نیرزی یکی
که بر تو فتد چشمِ من اندکی
ایا سیم و زر! دادمت من طلاق
که ایدون کنند مردن از تو نفاق
ایا سیم و زر! تو نشایی به کس
که جز دون نخواهد تو را هیچ کس
تو دونی به دونان سپردمت باز
به تو هرگزم ناید از بُن نیاز
نیازم بدان بی نیاز است و بس
که ما را جز او نیست فریاد رس / ۱۶۲ پ
۱۴. اطلاع مهمی درباره شهربانو و هرمزان
یکی از نکات بسیار مهمی که در این منظومه دیده می شود و ظاهراً در اسناد دیگر، به این شکل نیامده است کیفیّت و فضای قتل هرمزان سردارِ مسلمان شده ایرانی به دست عبیدالله بن عمر است و از همه مهمتر این که بر طبقِ این روایت، شهربانو، خواهر هرمزان بوده است و هرمزان و برادرش هر دو در حالِ نمازگزاردن بوده اند که فرزندِ عمر بر ایشان حمله می برد و آنان را به قتل می رساند، بالاتر از همه این نکاتِ تازه این که هرمزان و برادرش و خواهرش شهربانو مقیم سرای حسین بن علی (ع) بوده اند، و این قتل در سرای آن حضرت اتفاق افتاده است. اگر این روایت مثل اکثر روایات این منظومه عین روایتِ ابومخنف بوده باشد بسیار قدیمی و کهن خواهد بود و برای محققان تاریخ در کمال اهمیت است. حتی اگر از افزوده های قصّه پردازانِ نزدیک به عصر سراینده باشد، همین که در عصر سرودن این منظومه، یعنی در قرن پنجم، چنین روایتی از قتل هرمزان و برادرش و برادرِ شهربانو بودن او آمده است بسیار مهم است و مسأله همسر امام حسین بودن شهربانو با روایتی دیگر از این طریق قابل بررسی خواهد بود.
بر طبق این منظومه وقتی عبیدالله بن عمر بر دستِ محمد بن ابی بکر در میدان کشته شد، کشته او را نزدِ علی (ع) آوردند. معاویه کسی را نزدِ همسرِ عبیدالله بن عمر فرستاد و از او خواست نزدِ علی (ع) رود و کشته شوهر خود را از سپاه علی (ع) باز پس گیرد. همسر او، زنی نیک بود. گفت: او نمی باید این کار را می کرد اکنون باید شکیبا بود. و بعد نزدِ علی (ع) رفت. امام بدو فرمود مرا بر این کشته حقّی است. زن پرسید چرا؟ اما فرمود وقتی پدرش عمر بن الخطاب کشته شد، او دیوانه وار به کین خواهی پدر برخواست و هر که را می دید نشناخته می کشت. به حجره شهربانو رفت و هرمزان و برادرش را که برادران شهربانو بودند و در حال نمازگزاردن، کشت. آنها در عصر رسول اکرم (ص) اسلام آورده بودند و در خانه حسین بن علی بودند و فرزند عمر وارد خانه حسین شد و مرتکب قبل هرمزان و برادر او شد. اینک عین گفتار سراینده:
ز کینِ پدر گشته بُد غول وار
همی کرد کینِ پدر خاستار
ز خانه برون جَست تیغ آخته
کرا دید می کشت نشناخته
سوی جحره شهربانو شتافت
چو مر دشمنِ خویشتن را بیافت
هنرمند هرمز شده در نماز
یکی با جهاندار می گفت راز
برادر بدی شهربانوی را [اوی؟]
ابا آن دگر خوب رویِ نکو
بیاورده اسلام وقت نبی
ابا عورتان رفته نزدِ علی
به نزدیک خواهر بدندی فراز
حسین شان همی داشت چون جان بناز
رسید ابن عمّر چو دیوانه ای
به خانِ حسین شد چو بیگانه ای
بُدند هر دو استاده اندر نماز
نبودند آگه از آن بی نماز
در آمد ز در تیغ کین آخته
بکشت هر دو را او بنشناخته
گزین شهربانو در آن روزگار
ز بهرِ برادر بد او سوگوار
و آن عورتان هر دو اندر غریو
بماندند ز بهراء شوهر غریو / ۲۲۵ ر
منظور از عورتان همسران هرمزان و برادر او بهمن است که در حال نماز بر دست فرزند عمر کشته شده اند. بعد بقیه داستان را بدین گونه می آورد:
حسین چون بدید آن چنان حال کار
ز بهراء ایشان ببد سوگوار
همه اهل بیت و قراباتِ خویش
ببودند غمگین و دل گشته ریش
بگفتند که ما را تو فریاد رس
ابا شهربانو و بسیار کس
بکرد او چنان ظلم و بیداد و کین
بر آن بیگناهان با داد و دین
منش گفتم ای شهربانو کنون
تو صابر شوی، مزد یابی فزون
گُسی کردم ایشان را از پیش خویش
مرا بود آن کشته نزدیک خویش
ولی کن نکردم من از داوری
مدادم مر آن خویش را یاوری
کنون وقتِ آن داوری آمده است
دگر گونه گفتارها بیهده ست
من از حقِ دو کشته بیگناه
همی دارم این کشته ات را نگاه
دو دِیّت برِ شهربانو رساند
ببر کشته خویش را این زمان /۲۲۵ پ
بعد گوینده داستان از زبان آن زن می گوید که وی به امام گفت: او را تو کشته ای خون را به خون بَدَل کن:
علی گفتش ای زن نکوتر شناس
به خون قیاسی مکن این قیاس / ۲۲۵ پ
بعد زن می گوید: «من درم ندارم». و امام می گوید: «بروز از معاویه بگیر» و آن زن چنین می کند و امام دیت های ایشان را نزد «شاهِ زنان» یعنی شهربانو می فرستد و کشته را پس می دهد و از اینجا رابطه نام
«شهربانو» و «شاهِ زنان» که شهرت دارد تأیید می شود:
دیت های ایشان گرفت آن زمان
فرستاد نزدیکِ شاهِ زنان
گرفت شهربانو، بدان عورتان
بداد آن دیت را، هم اندر زمان / ۲۲۶ ر
در جای دیگری از این منظومه، پس از گزارش شکستِ سپاهیان معاویه، وقتی امام از احوال خویش و ماجراهای جنگ سخن می گوید یک بار دیگر داستان کشته شدن هرمزان و برادرش را از زبان امام نقل می کند و عجیب است که امام از آنان به عنوان «پیوندِ من» [=خویشاوند] یاد می کند و این تأکیدی است بر داستان ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو. در این بخش تصریحی هم به نام برادرِ هرمزان شده که نامش بهمن بوده و به همراهی هرمزان ـ که به ضرورت شعر شاعر آن را به صورت «هرمزد» آورده است ـ در حالِ نماز، بر دست پسرِ عمر کشته شده است؛ اینک عین گفتار گوینده:
نه ابنِ عمر جُست آزارِ من
و زین بیهُده جست پیکار من؟
نه بس بودش آن بَد که او کرده بود
که دو خونِ پیوندِ من خورده بود؟
چو شد در سرای حسین آن چنان
ز کینِ عمر همچو دیوانگان
چو هرمزد و بهمن بُد اندر نماز
و با کردگار جهان کرد راز
بکشت آن چنان مهتران را بزار
ابی جُرم و بی حرمتِ کردگار / ۲۳۷ ر
۱۵. مقام امام علی (ع)
نگاه سراینده به مقام ولایتِ مطلقه علوی در این ابیات انعکاس دارد:
اگر با خیانت ببودی علی
نخواندیش یزدان ولیِّ وَفی
همی دون که بد اختیار خدای
شب و روز بُد پیشکار خدای / ۱۴۶ پ
ز موسی و عیسی و نوح و خلیل
نشان داشت آن شهسوار جلیل
به حلم اندرون بود نوحِ حلیم
به خشم اندرون بود همچون کلیم
به هر نذر در بُد خلیل از وفا
چو عیسی بُد او زاهد و پارسا
به علم اندرون آدم دیگر است
ز نفس محمد یکی گوهر است
چو تخمِ همه راستی حیدر است
ز روی یقین نفسِ پیغامبر است
کسی که خلاف آورد اندرین
بود دشمنِ مصطفای امین /۱۴۶ پ ـ ۱۴۷ ر
البته این سخنان ناظر است بر حدیث مشهوری که اهل سنّت آن را در مناقب امام علی بن ابی طالب به
صورت های گوناگون نقل کرده اند که مَن اراد أن ینظر إلی آدمَ في عِلمهِ وإلی نوحٍ في فهمهِ و إلی ابراهیمَ في حلمهِ وألی موسی في شدّتهِ وإلی عیسی في زهده و إلی محمد (ص) في بهائهِ وإلی جبریل في أمانته وإلی الشمس المضیئة والقمر المضیئی والکوکبِ الدُرّي فلینظُر إلی هذا الرجلِ، یعنی علی بن ابی طالب.
در توصیفی که گوینده از خطبه امام علی بن ابی طالب در بصره، پس از پیروزی بر ناکثیر دارد، چنین می گوید:
غرایب سخن گفت پس مرتضا
بر آن منبر از گفته مصطفا
از اول بگفت الامان الامان
ایا مردم از حالِ آخر زمان
نشان قیامت هویدا شود
علمهای بدعت مسمّا شود
ز کین کیمیاها بیامیختند
سرِ فتنه ها را برانگیختند
ایا اهل بصره هم اکنون بود
که بصره چون جیحون پر خون بود
بخیزند ازین جایگه سگ زیان
شود عالم از تیغشان پر زیان
بجنبد زال نبی سرکشان
کند تیغشان بر عدو سرفشان
شود ترک بر بربری سخت چیر
شود کارِ رومی ز بالا به زیر
یکی سیّد آید از آن پس برون
ابا لشکری زآب و آتش فزون
شود هاشمی پس به بغداد در
بپیوسته با ترکِ پرخاش گر
شما را بود ویل وای آن زمان
چو چیره شود حیدری در جهان
کشد بیش سیصد هزار از شما
خداوند شمشیر اندر وغا
سپه دار مصر آید آنگاه پس
ابالشکری همچو مور و مگس / ۵۹ ر
تردیدی ندارم که کاتب و یا آخرین راویان این منظومه، بعضی مسائل عصری را، در اینجا، واردِ این پیش بینی کرده اند، به ویژه کلمه حیدری را.
۱۶. یک احتمال درباره گوینده
در فهرستی که عبدالجلیل قزوینی رازی در اواسط قرن ششم از بیست تن شاعران شیعی فارسی زبان قبل از خویش از کسایی در قرن چهارم گرفته تا قوامی رازی از معاصران خود می آورد، نام «ربیع» دیده
نمی شود؛ تنها یک تن «بدیعی» وجود دارد که احتمالِ تصحیفِ آن به «ربیع» بسیار ضعیف است. امّا احتمال این که «ربیع» سراینده این منظومه تخلّص شعری یکی از آن مجموعه شاعران باشد، بسیار طبیعی به نظر می رسد. در اینجا فهرست نام شاعران شیعی که ممکن است تخلّص یکی از ایشان «ربیع» بوده باشد از همان کتاب نقل می شود:
«اما شعراء پارسیان که شیعی و معتقد و متعصّب بوده اند هم اشارتی برود به بعضی. اوّلا فردوسی طوسی شیعی بوده است ... و فخری جرجانی شاعی بوده است و در کسایی خود خلافی نیست که همه دیوان او مدایح و مناقب مصطفی و آلِ مصطفی (ع) است و عبدالملک بنان، رحمة الله علیه، مؤید بوده است به تأیید الهی ... و ظفر همدانی اگر چه سنّی بوده است او را مناقب بسیار است در علی و آلِ علی (ع) و در دیوانش مکتوب تا تهمتش نهند به تشیّع و اسعدی قمی و خواجه علی متکلم رازی عالم و شاعری و امیر اقبالی شاعر و ندیم سلطان محمّد رحمة الله علیه شیعی و معتقد بوده است و قائمی قمی و معینی و بدیعی و احمدچه رازی و ظهیری و بردی و شمسی و فرقدی و عنصری [نسخه ها: بصری، نصری] و مستوفی و محمد سمّان و سید حمزه جعفری و خواجه ناصحی و امیر قوامی و غیر اینان رحمة الله علیهم که همه توحید و زهد و موعظت و مناقب گفته اند بی حد و بی اندازه ... و اگر به ذکر همه شعرای شیعی مشغول شویم از مقصود بازمانیم ... و این جماعت را که از طبقات الناس اسامی و القاب و انساب یاد کرده شد همه شیعی و معتقد و مستبصر بوده اند».
از خلالِ کتاب نقض به گرمیِ بازار «مناقب خوانان» در بسیاری از مناطق ایران آن روزگار می توان پی بُرد. این مناقب خوانان، گاه خود شاعر بوده اند و مانند قوامی رازی و زمانی مناقب سروده شده دیگر شاعران را، در بازارها و میدان ها و مراکز تجمع مردمِ شهری، بر جمع می خوانده اند. آمیختگی زندگی این دسته مناقب خوانان با مسائل سیاسی عصر، امری است بسیار روشن و به همین دلیل سرنوشت بعضی از این مناقب خوانان بسیار دردناک بوده است. اهل سنّت و جماعت که در قدرت بوده اند، گاه این مناقبیان را، از سر تعصّب به انواع شکنجه ها می آزرده اند. چنان که زبان بوطالب مناقبی را به فرمان یکی از شاهزاده خانم های ترک سنّی، بریدند.
از لحنِ تندِ مؤلف بعض مثالب الروافض که بر دستِ عبدالجلیل قزوینی رازی نقل شده است، می توان دانست که اهل سنّت چه دلِ پر خونی از این مناقب خوانان داشته اند:
«و در بازارها مناقب خوانانِ گنده دهن فرا داشته اند که ما منقبتِ امیرالمؤمنین می خوانیم و همه قصیده های پسر بنانِ رافضی و امثال او می خوانند و جمهور روافض جمع می شوند. همه وقیعتِ صحابه پاک و خلفای اسلام و غازیان دین است که می خوانند و صفات تنزیه ـ که خدای راست جلَّ جلالُه ـ و صفتِ عصمت ـ که رسولانِ خدای راست علیهم السلام ـ و قصّه معجزات ـ که اِلّا پیغامبرانِ خدای را نباشد ـ به شعر کرده می خوانند و به علیِ بو طالب می بندند»
از کجا معلوم که همین منظومه مورد بحثِ یکی از سروده های همین «پسرِ بنان رافضی» نباشد؟ متأسفانه استاد محدث ارموی که در بسیاری موارد، تعلیقات بسیار عالی بر این کتاب نوشته است در موردِ پسرِ بنان رافضی ساکت است. خوشبختانه در جای دیگری از همین کتاب نقض، اطلاعی در بابِ او آمده است که باید به آن توجه کرد. در صفحه ۲۳۱ ازا و به عنوان عبدالملکِ بنان رحمة الله علیه یاد می کند و طبیعی است که این شاعرِ شیعی در عصرِ تألیفِ نقض، یعنی حدود ۵۶۰ هجری در گذشته بوده است.
از آن جا که عبدالجلیل قزوینی از ویژگی های شعرِ عبدالملک بنان یاد می کند و این ویژگی ها بر این منظومه مورد بحث ما تا حدود زیادی قابل انطباق است می توان حدس زد که این منظومه سروده او، یا یکی دیگر از مناقب سرایان قرن پنجم است. تقریباً آشکار است که مؤلفِ نقض زنجیره نام شاعران شیعی را از «کسایی» آغاز می کند و به «امیرقوامی» (متوفّا در حدود ۵۵۰ هجری) ختم می کند و در این زنجیره تا حدودی نظمِ تاریخی را در نظر دارد. پس باید این عبدالملک بنان از شاعران بعد از کسایی و فردوسی و فخری جرجانی باشد و اگر جمع شاعران بعد از او را تا امیر قوامی، به راستی، شاعران بعد از او بدانیم باید بپذیریم که او در نیمه دوم قرن پنجم یعنی در همان روزی که این منظومه سروده شده است، می زیسته باشد.
و از آن جا که مناقب شیخ عبدالملک بنان به عنوان نمونه هایی از غلوّ و اغراقِ شیعیان اثنا عشری در حق امام علی بن ابی طالب، در نوشته مؤلف بعض مثالب به عنوان امری مشهور و شناخته مورد نقد قرار گرفته و آن مؤلف سال ها قبل از عبدالجلیل قزوینی کتاب خود را نوشته بوده است پس باید این شیخ عبدالملک بنان، از شعرای اثنا عشری قرن پنجم بوده باشد.
تکیه و تأکیدی که عبدالجلیلِ قزوینی رازی بر اهمّیت مقام او در تشیع دارد و بعضی قراین زمانی که
او را در حدود قرن پنجم و نیمه دوم آن قرن قرار می دهد این احتمال را که «ربیع» تخلّص همان شیخ عبدالملک بنان باشد تقویت می کند.
در مباحث دیگر این مقاله یاد آور شدیم که شعرهای سست و ناتندرستی هم در این منظومه می توان دید که معلوم نیست چه مقدارِ آن از ضعف شاعری گوینده باشد، با تعبیری که مؤلف بعض مثالب دارد که «بنای مذهبشان بر شعرک ها و مغازی های رکیک باشد» بی تناسبی با این ضعف ها نیست.
عبدالجلیل قزوینی، تصریح دارد که این «پسر بنان» یا «شیخ عبدالملک بنان» اهلِ قم است. بعضی قراین لهجه ای شاعر از قبیل بالا بودنِ بسامد استعمال کلماتی از نوع زبهرای به جای برای گواهی است بر این که بگوییم زبانِ شاعر «خراسانی» و «ماوراء النهری» خالص نیست؛ هر چند کتاب را به کسی تقدیم کرده است که از اشراف سادات عصرِ خود در ناحیه نیشابور و بیهق بوده است.
در پایان جنگ صفّین، قبل از ورود به جنگ نهروان ابیاتی دارد که تا حدودی روحیه و حال و هوای روحی او را در باب نظم و سخن گفتن و آنچه از استادان آموخته یادآور می شود. همچنین زمینه های اعتقادی خود را در باب اهل بیت و ولایت ایشان بازگو می کند:
چو جنگ دهم مجلس آمد به سر
شود طبع صافی به باغ دگر
بهاری دگر هم برین بوستان
برومند گردد برِ دوستان
همه بیخ و بارش ز فصل و ادب
همه بوی و رنگش چو طیب و طرب
گرم زندگانی دهد روزگار
بود این نگارین ز ما یادگار
سخن دان نزیبد که خامش بود
که خامش ز مردم فرامُش بود
چو مجنون و لیلی من اندر وفا
همی جویم آثارِ آلِ عبا
شب و روز در باغ کردارشان
گلِ مهر جویم ز آثارشان
بر اومیدِ دیدارشان جان من
پر از مدحشان کرده دیوانِ من / ۲۶۹ پ ـ ۲۷۰ ر
۱۷. پست و بلندِ کار گوینده
با چشم پوشی از خطاهای بی شمارِ کاتب و بعضی ضعف هایی که احتمالا متوجه شخص گوینده است، می توان گفت که «ربیع» در بعضی از قسمت های این منظومه ابیات خوب و قابل توجّهی نیز سروده است. از میان حدود یازده تا دوازده هزار بیت موجود در این نسخه، می توان حدود دو سه هزار بیت قابل نقل و حتی گاه ستایش برانگیز یافت. به ویژه که این منظومه، علی التحقیق، نخستین تجربه شعر حماسی شیعی
اثنا عشری، در تاریخ ادب فارسی است و کسانی که با تاریخ شعر فارسی آشنایی عمیق دارند، به نیکی آگاهند که از میراث شعر فارسی شیعی، قبل از حمله غزها چیز مهمی باقی نمانده است و اگر تمامی موارد را بر روی هم جمع آوری کنیم از صد بیت هم کمتر خواهد بود.
از این چشم انداز باید برای این منظومه، به عنوان یک حماسه شیعی اثنا عشری در زبان فارسی، همان قدر اهمّیت قائل شویم که برای شاهنامه دقیقی به عنوان نخستین تجربه بازمانده از حماسه ملّی ایرانی قبل از فردوسی.
ما نمی دانیم که متن موجود نسبت به سروده گوینده چه تغییراتی یافته است. چنان که جای دیگر یادآور شدم مسلّم است که در طول زمان کاتبان و راویان و احتمالاً مناقب خوانان، این منظومه را مورد تصرّف های گوناگون قرار داده اند. در متن موجود ابیات درست و استوار و فصیح کم نیست ولی در کمتر صفحه ای است که غلط های فاحش عروض و فنّی دیده نشود. چه مقدار از این ضعف ها حاصل سهل انگاری گوینده اصلی است و چه مقدار از تصرّفاتِ دیگران، پرسشی است که پاسخ آن را پیدا شدن نسخه های دیگر به ویژه نسخه های کهنه تر می تواند بدهد.
با این همه، ضعفِ بلاغت و کلمه نشناسیِ گوینده اصلی در مواردی قابل انکار نیست. مواردی هست که جای کلمه را به درستی نمی شناسد و ساختمان جمله را به گونه ای می آورد که حتی خلاف مقصودِ اوست؛ مثلا در این بیت کلمه «بدنژاد» را در بیت به گونه ای آورده که ایهام بسیار بدی دارد و این از ضعفِ هنر شاعری اوست:
چو بردند پیشش درم، همچو باد
فرستاد نزدِ علی بدنژاد
که کلمه «بدنژاد» را در بدترین جای ممکن قرار داده است. شاید در اصل چنین بوده است:
چو بردند پیشش درم بدنژاد
فرستاد نزدِ علی همچو باد
ولی این گونه ضعف های بلاغی، در این منظومه، فراوان وجود دارد. آیا همه از تغییرات راویان و کاتبان است؟
گوینده، تا حدودی بی طرفی خود را در توصیف صحنه ها حفظ می کند ولی غافل است که با همان اندک طرفداریی که از قهرمانان سپاه امام می کند، به طور غیر مستقیم از قدرت صحنه آرایی خویش می کاهد. تقریبا در تمام صحنه ها وضع چنین است و گوینده گرایش اعتقادی و ایمانی خویش را هرگز پنهان نمی دارد. به این صحنه که تا حدودی نمی تواند نمونه خوبی از حفظِ بی طرفی گوینده باشد توجه کنید از مجلس هفتمین نبرد صفّین، آمدن مغیرة بن شعبه به میدان از جانب سپاه معاویه و مقابله عمّار با او
از سپاه علی (ع):
نشسته بر اسبِ عقیلی نژاد
به مانند کوه و به رفتارِ باد
یکی جان ستان نیزه اندر کفش
که مرّیخ بُد بر حذر از تفش
یکی تیغ هندی ببرش اندون
که تابش بشستی اجل را به خون
به میدان درون رفت آن سرفراز
چنین گفت کای مهتران حجاز
مرا هرک داند نکو، نیک دان
و هر کِم ندانم دهمشان نشان
منم پور شعبه، مغیره بنام
شناسند ما را همه خاص و عام
منم دشمنِ بوتراب ای یلان
به سفیانیان بر منم مهربان
کنون آمدم تا به شمشیر تیز
بر آرم ز عثمان کشان رسختز
نخواهم که گردد مرا هم نبرد
ازین جنگ جویان، مگر مردِ مرد
رخ پورسفیان چو گل بر شگفت
چو زین در سخن آن مغیره بگفت / ۱۹۴ ر ـ ۱۹۴ پ
و این هم توصیف عمّار از زبان گوینده:
سواری که از بیم او در نبرد
شدی کوهِ رویین به میدان گرد
سواری که بُد نازش داد و دین
برو کرده بُد مصطفا آفرین
شجاعی که عمّار بُد نام اوی
هزبری که بُد داد و دین کام اوی
چو حیدر مر او را برون رفته دید
دعا کرد بر جان وی چون سزید
برین سان که گفتم سواری دلیر
در آورد گه شد چون غرّنده شیر
چون تنگِ مغیره رسید آن سوار
بغرّید چون تندرِ نوبهار
بدو گفت عمّار کای زشت کیش
که ایمن شدی بر خداوند خویش / ۱۹۴ پ
نمونه دیگر از این حفظِ بی طرفی و ایجا تقابل و کنتر است Contrast میان قهرمانان توصیفی است از ابن خالد از سپاه معاویه با سعید بن مخلد از سپاه امام:
درنگی بر آمد ز سفیانیان
سواری برون زد فرس در زمان
شجاعی که گر کُه گرفتی به چنگ
بکندی ز بُن کوه را بی درنگ
شجاعی که از گیو و اسفندیار
به مردی بُدی بیش درگیر و دار
نشسته ابر کوه پیکر چو باد
نوندی سمندی عقیلی نژاد
بپوشیده دستی سلیح گران
نوندش نهان زیرِ برگستوان
تو گفتی جهان را به یکبارگی
فرو خورد خواد ز خون خوارگی
و بعد از رجز خوانیِ این پهلوان، حتی از زبان امام، در توصیف دلیری او چنین می آورد:
سواری شگرفست و مردانه است
یگانه است اگر چند بیگانه است / ۲۱۴ ر
۱۸. نوع رجزخوانی ها و صحنه های نبرد
فرس پیشتر بُرد از آن جایگاه
هم اندر زمان آن یل کینه خواه
مبارز همی جست و می گفت کیست
که مادر به مرگش نخواهد گریست
بگویید تا پیشم آید کنون
اَیا لشکرِ پورِ سفیانِ دون!
که من آن سوارم که اندر یمن
بنازند مردانِ جنگی به من
محمد درین بود کز شامیان
سواری برون زد فرس از میان
سواری به مانند کُه پاره ای
نشسته اَبَر سیمگون باره ای
تو گفتی که بر پشتِ باد اژدها
نشست و کند باد از دم رها
تن آن لعین اندر آهن نهان
فرس بُد نهان زیر بر گستوان
همی گفت: من پیل رویین تنم
به نیزه اجل بر معادی زنم
محمد بدو گفت ایا زشت کیش
چه نازی تو چنید به مردیّ خویش
ببینی تو پیکارِ مردان مرد
چو با مردِ میدان شدی هم نبرد
بگفت این و چون تُندرَ تُندیاز
بغرّید آن گُردِ گردن فراز
یکی حمله برد آن دلاور به خشم
زدش نیزه ای سخت بر پشت چشم
برون رفت سوی قفایش سنان
به مالک سپردش به یکباره جان / ۱۱۰ پ
نمونه توصیف های گوینده، درباره صف آرایی دو سپاه
در آن قیرگونه شبِ دیرباز
دو لشکر ز کنیه بر آسود باز
چو سالار سقلابِ گلگون علم
ز مشرق برآورد خیل و حشم
ببُد زعفرانی رخ شاه زنگ
فرو خفت بر پاسگه بانگِ زنگ
دو لشکر دگر باره آمد به جوش
تو گفتی ز محشر بر آمد خروش
ز بس بانگ طبل و دمِ کرّ نای
کُه و دشت گفتی بر آمد ز جای
خورش سواران به گردون رسید
اجل رایت کین به هامون کشید
ز غم دیو در قعر دریا گریخت
ز هیبت، دَدَه چنگ و دندان بریخت
دو رویه سپه صف کشیدند باز
چو پشته شد از طیره، شیب و فراز / ۲۱۰ ر
نمونه های سخن گوینده در توصیف
الف:
میان ها ببستند مردان به کین
اَبَر باد پایان نهادند زین
بکردند بر مرکبان تنگ تنگ
که تا بر زنند آبگینه به سنگ
زمانه بخندید بر کارشان
جهان تیره گون دید بازارشان
کسی کو سرانجام را ننگرد
به فرجام از آن کرده کیفر بَرَد
دل مردِ فرجام جوی از جهان
بُود چون ملخ هر زمان جَه جهان / ۱۸ پ
ب:
سپاهی بیاراسته جنگ را
چو الماس کرده ز کین چنگ را
سپاهی ابا رایتِ گونه گون
سوار و پیاده به آهن درون
بپرسید مروان که اینها که اند
بدین سان دمان [و] دنان از چه اند
بگفتند هست این امیر یمن
سوارِ همایون چراغ زمن
بدان آمده ست این شجاع عرب
که از دل کند خونِ عثمان طلب/ ۱۹ پ
نمونه اندرزهای اخلاقی، در خلال داستان
ز قرمان یزدان مبر پای پیش
مکن هیچ کاری ز اندازه بیش
چو دو کار، یک جای، پیش آیدت
تو [آن] کن کزو مُزد بفزایدت
حق دین نگه دار و بیشی مجوی
سخن بر گزافه ز هر در مگوی
به هر کار در خوب اندیشه باش
همه داد و زر [و] وفا پیشه باش / ۹۲ ر
در نکوهش:
ترا شرم باد از جهان آفرین
چو نفرین گزیدی تو بر آفرین / ۹۸ ر
تو آن خواستی کرد، ای بدگمان
که ابلیس گردد به تو شادمان / ۹۸ ر
توصیف:
به نعلِ فرس پشتِ ماهی بسوخت
به نوک سنان چشم کیوان بدوخت / ۱۱۰ ر
چو برقی بجست و به زین بر نشست
گرفت اژدهای روان خود به دست / ۱۱۲ پ
توصیف:
به زین اندر آورد شبرنگ را
برو کرد تنگ آن زمان تنگ را
به زین اندر آورد آنگاه پای
همی گفت رفتم به نام خدای
همی جست چون برق شبرنگِ وی
چو باد هوا بُد سبک سنگِ وی
بران سان شب و روز کرده یکی
همی رفت و ناسود جز اندکی
تو گفتی که شیری ز بهرِ شکار
برون رفت آشفته از مرغزار
به کف در گرفته یکی اژدها
که جانِ عدو زونگشتی رها / ۱۰۱ ر
مصراع های کلیشه ای و مکرّر:
سراقه ز کینه بدو حمله برد
به یک حمله جانش به نیران سپرد
چو شیر شکاری برو حمله برد
به یک نیزه جانش به مالک سپرد / ۱۰۹ ر
از این قبیل مصرع ها مکرّر و کلیشه ای فراوان دارد. معلوم نیست که اینها عینِ سخن گوینده است یا حافظه کاتب این گونه مصرع عا را تکرار کرده است؛ مثلا در یک صفحه می خوانیم:
که بود آن دلاور به گاهِ وغا
به ماننده هفت سر اژدها / ۱۳۴ ر
و چند بیت بعد در همان صفحه می خوانیم:
چو بود آن دلاور به گاهِ وغا
به ماننده هفت سر اژدها / ۱۳۴ ر
یا در همین داستان، یک صفحه قبل دارد:
سرورِ علی داشت مردی هزار
همه رزم دیده همه نامدار
به عبدالله العامری شش هزار
همه رزم دیده همه نامدار /۱۳۳ ر
من در اصالتِ این گونه ابیات و مصراع ها قدری تردید دارد. درست است که هر گوینده ای، حتی فردوسیِ بزرگ، در مواردی ابیات مشابه حتی مصراع های کلیشه ای دارد، اما گوینده این منظومه، هر قدر هم که در قیاس با فردوسی ناتوان باشد، به دلیل ابیات خوبی که سروده و صحنه های موفّقی که از عهده تصویر آنها بر آمده، باید این قدر ذوق و هوشیاری داشته باشد که تا این حدود کارش به تکرار و ابتذال نکشد.
۱۹. ساختار نحوی
الف: فعل مفرد به جای جمع:
فعل مفرد به جای جمع یا حذف علامت جمع که نمونه های آن را در متون قرن پنجم و ششم بسیار می توان دید:
همی گفت مرتد شدی ای سگان
ز شمشیر ما هم نبردید جان / ۱۴۸ ر
تو و ابن عباس این وقت شاد
به کوفه خرامید مانندِ باد
یکی مجمعی سازی از مهتران
به کوفه درای عمر تو آن زمان / ۲۵۴ ر
ب: فاصله ضمیر:
که گرتان بیند چنین ساخته
کمر بسته و تیغِ کین آخته / ۶ر
که گرمان ببندند دست این زمان
فرستند نزدِ علی ناگهان / ۲۶۵ پ
چومان بازگشتن به محشر بود
در آن حشر فاروق حیدر بود/۴۴ پ
پ: ساختمان فعل های شرطی:
بدو عَمر گفت ار تو آن دیدیی
که من دیده ام دیده بدریدیی / ۱۹۳پ
(البته با رسم الخط دیدۀ / بدریدۀ)
اگر نیستی جنگ و تخم بلا
تن ما نبودی در و مبتلا / ۲۱۳ پ
ج: آثار لهجه محلی
«بگوم» به جای بگویم و «بجوم» به جای بجویم:
علی گفت: این سهل باشد بگوم
مرادِ ترا اندرین جا بجوم / ۶۰ پ
یا «سعت»
به جای ساعت، واحدِ زمان (همان گونه که در خراسان امروز تلفظ می شود):
چو آن نامه نزدِ محمد رسید
فرو خواند و اندر سعت بر درید/ ۱۰۴ ر
دیل به جای دل:
چو دیدم مر آن حالت اندر زمان
بکردم یکی توبه دیل و جان / ۱۲۰ ر
دلیل به جای دلیر، اگر بد شنیدنِ کاتب ملاک آن نباشد:
لعین فضل گفتا گزافه سخن
نگوید دلیلی که باشد چو من / ۱۳۳ ر
بلک به جای برگ:
به مالک سپرد آن زمان بوالحسن
یکی رایتی نو چو بلکِ سمن
شگُفت به ضمّ گاف به معنیِ شگفت، در قافیه بسیاری از بیات: برای نمونه:
چو حیدر بدیدش بخندید [و] گفت
که هست این مغیره حدیثی شگُفت / ۱۹۹ پ
د: حذف ضمیر به قرینه:
به بر در گرفتند و پرسید سخت
همی گفت چون آمد این نیک بخت / ۱۲ر
هـ: صورت ممالِ کلمات:
شفی به جای شفا:
بدو گفت: ایا عَمر! تدبیر چیست؟
شفی مان درین رنج پر درد کیست؟ /۹۸ پ
و: تقدیم معدود بر عدد:
تو بفرست فرزند خود را کنون
ابا مرد سیصد ز مکّه برون / ۱۸ ر
ز : جمع عربی را با علامت فارسی جمع بستن:
ناکثین + ان ←
ناکثیان (مکرّر و بی شمار) به واژه نامه مراجعه شود.
رایاتها: آیاتها:
سپه را بدادند رایاتها
منقّش بکرده به آیاتها
ح: تطابق صفت جمع با موصوف جمع:
بگفت ای لعینان شوم اختران
خوهم کین او از شما این زمان / ۲۹۷ پ
۲۰.مشابهت ابیات و مصراع ها با شاهنامه
گاهی بعضی مصراع ها، به گونه توارد، شبیه مصرع های فردوسی است:
که چون بلحسن این سخنها شنید
یکی بادِ سرد از جگر بر کشید /۶ پ
از آن انجمن بانگ و زاری بخاست
تو گفتی مگر رستخیز است راست / ۱۰ ر
شما را به دیده درون شرم نیست
چو در کارتان حق و آزرم نیست / ۲۵ ر
از آنجای، پس ابنِ بوبکر شاد
سپه بر گفت و بنه بر نهاد / ۹۷ پ
بگفت این و گردنکشان را بخواند
ازین در سخن پیش ایشان براند / ۱۳۳ ر
ز بس بانگ طبل و دمِ کرّ نای
تو گفتی که هامون بر آمد ز جای / ۱۳۵ پ
سوارانِ دین را هم اندر زمان
گران شد رکیب و سبک شد عنان / ۱۶۹ پ
جهان شد سراسر چو دریای قیر
نه بهرام پیدا نه ناهید و تیر / ۲۶۹ پ
۲۱. صبغه ایرانی قهرمانان عربی
گوینده این منظومه، با این که به توصیف میدان های نبردِ دلاوران عربی پرداخته به علّتِ توجهی که به شاهنامه داشته و تعلق خاطری که به طور طبیعی به زمینه های اساطیری شاهنامه دارد، غالبا از وصف های شاهنامه بهره بسیار می برد و در سراسر کتاب تعبیراتی که نشان دهنده اشاره به ایران باستان و زمنیه فرهنگی شاهنامه است، فراوان می توان دید:
فرس زیرِ رانش به مانندِ رخش
همی جست چون برق و می زد درخش
در آورد گه رفت آن جنگجوی
به سوی هماوردِ خود کرد روی / ۴۴ ر
ببستند بازو برفتند تیز
چو دیوانِ مازندران از ستیز/ ۱۰۰ ر
در آورد گه شد چو شیرِ دژم
تو گفتی مگر زنده شد روستم /۱۱۱ پ
همی زد به نعل اسبش آتش چو رخش
به گردون شد از آتش وی درخش / ۱۱۳ پ
بگفت این و جستند جنگ آن دو تن
چو سرخابِ چنگی و چون تهمتن / ۱۱۳ پ
تو گفتی مگر زنده شد روستم
در آوردگه شد چو شیر دژم / ۱۷۹ پ
سواری که گفتی مگر رستم است
گه ازت تخمه نامور نیرم است / ۱۳۷ پ
زد از خشم یک بانگ جنگی بر اسب
بجست اسب او همچو آذر گشسب / ۱۷۹ پ
حدّ نهایی چنین اغرافی در این منظومه از این قرار است:
شجاع دلاور بُد و نامدار
به مردی فزونتر ز اسفندیار / ۱۱۲ ر
تنها در مورد امام علی بن ابی طالب و توصیفِ نیرو و دلاوری های اوست که می گوید:
کنون بشنو ای مردِ پاکیزه رای
که این جنگ چون کرد شیرِ خدای
چه گونه کشید آن شهنشاه، کین
به شمشیر یزدان ز بدخواهِ دین
ز شهنامه رستم و گیو و طوس
شنیدی بسی زرق و هزل و فسوس
از آن نیست پذرفته از صد یکی
برین کرده بر دین نیارد شکی
جهان آفرین تا جهان آفرید
چو حیدر سواری دگر ناورید
اگر چند بد رستم او مردِ مرد
چو گردی بُدی با علی در نبرد
اگر عهدِ او در بُدی روستم
غلامیش را نهادی سر بر قدم (؟) / ۱۳۱ ر
نکته جالب این است که جنبه اساطیری و نمونه وارِ این قهرمانان ملّی را همچنان محفوظ نگاه می دارد و در قیاس قهرمانان دینی خویش، قهرمانان اساطیری را تحقیر نمی کند. رستم برای او همچنان رمزِ توانایی و دلیری است. در صورتی که در همین عصر، در شعرِ امثالِ امیر مُعزّی، قهرمانان اساطیری خوار و خفیف و تحقیر می شوند تا فلان امیر سلجوقی از این رهگذر به عنوان دلیر و توانا، توصیف شود.
۲۲.امثال
خران را نمایند هر شب به خواب
که پالان گران را ببردست آب / ۱۵۲ ر
چو لواس (؟) دون خیره سالار شام
همه دنبه دید و ندید هیچ دام / ۱۸۳ ر
تو خوی پدر گیر و پندم پذیر
دم اژدها را به دندان مگیر / ۲۱۹ ر
چنین زد برین مردِ دانا مثل
به راه آورد اژدها را اجل / ۲۱۹ ر
تو گر چند هستی ز تریاک مست
به سوراخِ ماران مبر خیره دست / ۲۱۹ ر
درفشنده خورشید را ای امیر
به گِل در نهان چون کنم خیره خیر / ۲۵۴ ر
چو شُبهت ز حجّت ندانند باز
به نزدیک ایشان چه جغد و چه باز / ۲۶۸ پ
مرا پندِ تو ای اخی، سود نیست
وزین آتشت بهره جز دود نیست / ۲۷۶ر
نگردد پلید آب دریا بدان
کزو تر شود این سگی را دهان / ۷۱ پ
نداند همی آن سگِ خاکسار
که وی پای دارد ابر دمّ مار/ ۹۱ پ
ترا، ای پدر، این مثل در خورد
که هر کس که او گل کند گل خورد / ۱۲۷ پ
گرت حَمیَتی هست سستی مکن
گر از شست ترسی تو کشتی مکن / ۱۲۸ ر
به نامه درون گفت ایا نامجوی
ببر آبِ نصرت چو کندی تو جوی / ۱۳۱ ر
۲۳.دایره لغوی سراینده
چنان که در بخشِ واژگان و تعبیرات این مقاله خواهید دید، این منظومه گنجینه گرانبهایی است از لغات و ترکیبات فارسیِ کهن که بعضی از آنها در فرهنگ ها شواهد اندکی دارند و بعضی از آنها نادر است و در جای دیگر دیده نشده است. از سوی دیگر مجموعه ای از واژگانِ عربی نیز در کنارِ این واژه ها دیده می شود که در قیاس عصر مؤلف قدری افراط در استعمال آنها دیده می شود و این ویژگی، در متنِ منظومه، کاملا قابل توجیه است؛ زیرا به احتمال قوی، گوینده متن منثوری به عربی در این موضوع داشته و همان طور که خود تصریح کرده است آن را از «نثر» به «نظم» در آورده است. فضای حاکم بر داستان که در محیط عربی و در برخوردِ شخصیت های عربی با یکدیگر، شکل گرفته سبب شده است که بعضی تعبیرات و ترکیبات و لغات عربی هم در کنار واژگان فارسیِ این منظومه، در متن، به گونه ای چشمگیر ظاهر شود.
جز کلمه «ایل» که به احتمال قوی تصحیف «اهل» است لغتِ ترکی خاصّی که بیرون از حوزه استعمالات قرن پنجم باشد در آن ندیدم و این لغت هم اگر تصحیف نباشد از افزوده های راویان و کاتبان می تواند به حساب آید.
۲۴. واژه نامه مختصر
آبگینه بر سنگ زندن: کنایه از جنگ افروزی
بکردند بر مرکبان تنگ تنگ
که تا برزنند آبگینه به سنگ /۱۸ پ
در آن است دشمن که وی بی درنگ
یکی برزند آبگیه به سنگ /۹۶ ر
آستین بر نوشتن: آستین بالا زدن، کنایه از آماده شدن
چو از شب یکی نیمه اندر گذشت
ز کین عامری نسخه: حامری آستین بر نوشت / ۱۳۳ پ
آن: به جای آنان، ضمیر جمع
پسِ آفرین لعنتِ آن گزین
که بدخواه باشند در داذِ دین / ۵ ر
آهرمن: اهرمن
ترا با خدا است این دشمنی
چو از لشکر دین و آهرمنی
اَبَر آشکار: بر آشکار، آشکارا
در آن مشورت بین که چون رفت کار
خداوند کین را ابر آشکار / ۲ پ
به صورت بر آشکار نیز فرواوان دارد:
چون آن شیرِ جبّارِ پروردگار
سپه بیشتر بُرد بر آشکار /۱۳۳ر
ادیب: کسی که خط می نویسد، کاتب
نوشته بدان رایتش بر ادیب
که نصر من الله و فتح قریب / ۱۰۷ ر
نوشته به زرّابه بر وی ادیب
که نصر من الله و فتح قریب / ۱۳۴ پ
ارش: واحدِ اندازه گیری
سرِ نیزه از پشتِ بد دشمنش
برون رفت افزونتر از یک ارش / ۲۲۳ ر
ازین: برای بیان جنس
ازین طبلِ جنگی فرو کوفتند
به کین دیده مهر بردوختند / ۱۹۶ ر
اسپردن: سپردن
بگوید همی مدح این بوتراب
که اسپردمان او به قهر و عتاب / ۲۹۰ ر
اسفیده دم: سپیده دم
ازین گونه تا وقت اسپیده دم
همی ریختند آن سپه خیره دم / ۲۳۵ ر
از این گونه تا وقت اسپیده دم
بکشتند از یکدگر هم به هم / ۲۴۲ پ
اسلیمیان: مسلمانان، اهل اسلام
بگفتند ما عذر خواهیم جست
ز سالارِ اسلیمیان در نخست / ۶ پ
چهل شهر اسلیمیان را خراب
بکردند اهلِ چلیپا به تاب / ۲۹۹ ر
اومید: به جای امید
به خنجر مر او را جگر خسته کرد
بر او راهِ اومید بر بسته کرد / ۲ پ
و در وزن عروضی فعول هم به صورت اومید
بد اندیشه را داد بد دل نوید
که باشد مر او را به نصرت اومید / ۱۰ پ
ایدون: این چنین
که ایدون شنیدم من از مصطفا
که کافر بود دشمنِ مرتضا / ۶ ر
ایذر: اینجا
کنون ما یکایک به شمشیر تیز
بر آریم ایذر یکی رستخیز / ۳ پ
ولیکن چنین کس به عالم درون
بجز مرتضی نیست، ایذر کنون /۵ پ
ایرمان: کسی که بی رضای کسی به خانه او فرود آید، مهمان طفیلی
کجا بود مروان دون آن زمان
به شهر کسان اندرون ایرمان /۲ پ
ایل: قبیله و خانواده (؟)
ببردش برِ ایل اشتر چو باد
ابا چند خادم هم از روی داد / ۵۷ ر
عراق اندرون مانده بُد مستمند
بدان ایل اشتر درون شهر بند / ۲۸۷ پ
به احتمال قوی «اهل» را کاتب تبدیل به «ایل» کرده است زیرا در تاریخ سرایش این منظومه این کلمه هنوز وارد زبان فارسی نشده بوده است. و اگر کلمه اصالت داشته باشد، قطعا از تصرّفات کاتب و راویان دوره های بعد است.
با: به
بپوشید به تن جامه مصطفا
که با سوی مسجد شود مرتضا / ۷ پ
بارگی: اسب
چو آن بارگی شان بخوردی گیاه
شدندی سپه بار دیگر به راه / ۱۰۰ ر
باز جای شدن: به جای خود برگشتن
بدو گفت برگرد و شو باز جای
اگر چند دشمن ز حد بُرد پای / ۲۲۰ ر
باز جرّه: باز نر یا سپید
به گفتار شیطان تو غرّه مشو
کبوتر بُدی باز جرّه مشو / ۳۰ پ
باستوه: بستوه
به شبهت شد آن قوم بد دو گروه
ز بدقوم شد دستِ حق باستوه / ۲ ر
باشگونه: وارون، واژگونه
زنی تو همه کارهای زنان
بود باشگونه، تو نیکو بدان / ۱۶ پ
بامدادین نماز: نماز صبح
بکرد آن زمان آفتاب حجاز
ابا مؤمنان بامدادین نماز /۲۷ ر
بُد: بود، و به معنی شد و گردید:
به خواب اندرند اهل یثرب همه
که بُد بی شبان این گسسته رمه / ۶ پ
همه با سلیح و کشیده حسام
ببُد تافته زان امامِ انام / ۷ ر
بدر خورد: در خور، لایق
بدرخوردِ خویش از من ای بو تراب
بچشیّ یکی جاودانی عذاب / ۱۰۱ پ
ولیکن من اکنون بدرخورد وی
یکی طلخ دارو کنم خورد وی
دهم این زمان گوشمالیش من
بدرخوردِ وی پیش این انجمن / ۲۷۷ پ
بدرود باش از: دور باش از
بدو گفت مالک هلا زود باش
وزین عمر و مروان تو بدرود باش / ۲۹۵ ر
بِدروغ: به سکون دل مانند دو جهان به سکون جیم و ...
چو سوگندِ بدروغ خورد آن لعین
دگر باره میدان درآمد به کین / ۱۹۶ ر
بدره: بدرقه (ظاهراً)
فرستادش او جامه ها بی شمار
ز فرش و ز پوشیدنی چون نگار
از آن پس به بدره فرستاد در
غلامانِ رومیِّ بسته کمر / ۷۰ پ
بذابتران: از بد بدتران
بگفت ای لعینان شوم اختران
ایا ظالمان و بذابتران /۲۹۵ پ
بذدل: ترسو
ز بس بانگ طبل و خروشِ یلان
همی شد گسسته دلِ بذدلان /۱۳۴ پ
بذدلی : ترس
چو فضل از سپه دید آن بذدلی
بگفت ای سپه من بسم با علی
ولیکن بدین بذدلی از چه روی
شدید این چنین با علی جنگجوی / ۱۳۲ پ
برگاشتن: بر گرداندن، بازداشتن (؟)
به خونِ عدو دست برگاشتند
کتا آن سر از دار بر داشتند / ۳۷ ر
بر گرفتن از: آغاز حرکت کردن از
از آن جایگه برگرفت او که بود
همی رفت تا حیِّ حرب او چو دود / ۲۴ ر
بریز: برشته و گداخته
به میدان درون شد به کین و ستیز
ز کینِ پدر کرده دل را بریز /۴۴ ر
بَزان: وزان، صفت باد
سبک عمرک عاصی گفت آن زمان
شوم نزدِ خالت چو بادِ بزان / ۱۵ ر
بُستانِ گنگ: بستانِ زیبا
بیابان بد از رایتِ رنگ رنگ
به مانندِ بشکفته بستانِ گنگ / ۱۹۰ پ
بسنده: کافی
بدو طلحه گفت که تو غم مخور
و ما را اباوی بسنده شمر / ۲۹ ر
بشارت زدن: اعلام شادی و نیز نواختنِ آلتی موسیقیایی به نام «بشارت» از جنس سرنا و نفیر و نقاره، مناقب افلاکی ۲/۵۹۳ دیده می شود.
ببد شاد و گفتا بشارت زنید
همه شهر طبلِ سعادت زنید / ۸۶ ر
تو گو تا بشارت زنند آن زمان
درین لشکر ای مهترِ کاردان
بفرمود فرزند سفیانِ خس
بشارت زدند اندران حال پس / ۲۶۶ پ
بکار بردن: مصرف کردن، خرج کردن
به طلحه بگفت این همی بر بکار
درین حال دل خرّم و شاد دار
بگفت ای زُبَیرِ گزین این تراست
همی بر بکارش چنان کت هواست / ۲۰ پ
بودن: شدن
که چون قتل عثمان هویدا ببود
پس آن عهد حیدر مهیّا ببود /۹پ
ببُد شادمانه ستمکاره مرد
چو شد گرم دیگ سخنهای سرد / ۱۰ ر
حُمیرا ببود اندرین تافته
چو دید آن سخنها به کین یافته / ۱۷ پ
ره فتنه در دین گشاده ببود
سوارِ سلامت پیاده ببود /۱۸ پ
بودنی: مُقَدَّر
که این بودنی ها بود بی گمان
ز بندِ قضا جَست می کی توان / ۱۶۶ ر
بهراء ← ز بهراء
به پای آوردن: طیّ کردنِ راه
که تا ما درین خوبتر بنگریم
دگرگونه راهی به پای آوریم /۱۸ ر
به جایِ: در حق
نگر تا به جای پدرت او چه کرد
دلت را نگر تا از و غم چه خورد / ۱۷ پ
به جای شما او چه بد کرده بود
به پیش من اندر بگویید زود / ۲۹۷ پ
بهره: باره با همان تلفّظی که در مشهدِ پنجاه سال پیش هنوز باقی بود و باره شهر را بهره تلفّظ می کردند:
شما ای بزرگان به بصره کنون
بسازید لشکر به بهره درون / ۲۴ پ
به هم پهلو: در کنار
به هم پهلوش مالک نامجوی
همی رفت و می زد به شمشیر گوی / ۱۸۰ ر
بیدادگان: بی دادیان، اهل ظلم
جهان را کند خرّم از عدل [و] داد
دهد تخم بی دادگان را به باد / ۶۰ ر
بی دل: ترسو، نظیر بذدل
چو کارِ شبیخون و فعل کمین
بود پیشه بی دلان بر یقین / ۱۳۴ ر
بیران: ویران
شما را رهانم ز بیداد وی
چو بیران کنم محکم آباد وی / ۱۳۵ پ
بی گهان: غروب
بشد کشته آن روز تا بی گهان
چه از ناکثینان چه از مؤمنان / ۴۷ ر
بی مگر: یقیناً، بدون تردید
چو روبه بُدی، ای پدر! بی مگر
چرا جستی این جنگ با شیر نر / ۱۷۷ پ
چنین گفته ها را علی بی مگر
به یک ذره هرگز ندارد خطر / ۲۷۲ ر
بیهوده کام: جویای محال و یاوه گوی
چنین داد پاسخ امام الانام
اَبر گفته فضل بیهوده کام / ۱۳۴ پ
پاسگه: پاسگاه، محل نگهبانیِ لشکر
سپر چتر بگشاد، سالار زنگ
بر آمد زهر پاسگه بانگ زنگ / ۸۷ ر
چو رایت به شب داد سالارِ زنگ
برآمد ز هر پاسگه بانگِ زنگ / ۱۰۵ پ
پای از حد بردن: پای از حد بیرون کردن
بدو گفت برگرد و شو بازجای
اگر چند دشمن ز حد بُرد پای /۲۱۹ پ
پای بر دمِ اژدها نهادن: مخاطره
منه پای تو بر دم اژدها
مکن پندِ پیغامبر از کف رها / ۱۶ پ
به صورتِ پی بر دم اژدها نیز دارد:
نبودید، گفت، آگه از این شما
که دارید پی بر دم اژدها /۱۳۵ پ
پای بودن با: استقامت داشتن در برابر ـ
وفا را ابر آدمی جای نیست
خردمند را با جفا پای نیست /۸ر
پای مرد: شفیع و واسطه
به نزدیک بی دانشان خود مگرد
سر دانشی را تو شو پای مرد /۴پ
پذیره شدن: استقبال کردن
پذیره شدند اهل مکه همه
مران قوم را دل پر از دمدمه / ۱۴ ر
پرخاشخر: پرخاشگر
بدان تا بیارند سی بدره زر
در آن حال آن مردِ پرخاشخر /۲۰ پ
پرداختن، دنیا، از ـ : در گذشتن، وفات کردن
چو دنیا ازو خواست پرداختن
اجل کرد ناگه بدو تاختن / ۲ ر
پرداختن: خالی کردن، لازم و متعدّی
من اینک از آن آمدم ساخته
کز اعدا کنم دهر پرداخته /۱۳۲ پ
پسندیده کردید این رای را
بپرداختند آن زمان جای را / ۱۲ پ
پرده و پرده گاه: سرا پرده
بپیراستند پرده و پرده گاه
سپه را بر خویش کم داد راه / ۳ ر
پرسیدن: احوال پرسی، به صورتِ بپرسیدن
چو دیدش حُمیرا تواضع نمود
بپرسیدش و شادمانه ببود / ۲۰ ر
پروانه: پیک و پیغامگزار و نامه بر، برید
چو آن نامه بر دستِ پروانه داد
ببرد نامه را پیک زی بصره شاد / ۲۳ پ
پریز: فریاد و خروش و حمله. در فرهنگ ها به شاهد یک شعر آن را به معنی فریاد و فغان گرفته اند. ولی شواهد این منظومه معنی حمله و پیکار را بیشتر می رساند.
ز گفتار وی عون بن نصر، تیز
به میدان برون شد ز بهرِ پریز / ۴۱ پ
به فرزند عاص آن زمان گفت خیز
برون بر سپاهی ز بهرِ پریز / ۱۰۰ ر
بر آرند از لشکرت رستخیز
به وقتی که باشد مصاف پریز / ۱۰۴ ر
ببُد نیزه هردوان ریزه ریز
ز بس طعن و کوشیدن اندر پریز / ۱۱۴ ر
اگر بر نیارم به گاهِ پریز
ازین لشکر قاسطین رستخیز / ۱۲۷ ر
بدین پنج شیر، آن شب، اندر پریز
بر انگیختند از عدو [و] رستخیز / ۱۳۴ ر
منم آنک بر شامیان رستخیز
ز شمشیرِ من خیزد اندر پریز / ۱۴۱ ر
کسی کو بترسد ز شمشیر تیز
سزد گر نیاید به جنگ و پریز / ۱۸۱ ر
به شمشیر و نیزه یکی رستخیز
برانگیختند از عدو در پریز / ۲۰۹ ر
پُسر: پسر، پور
بدو گفت پُسرِ کنانه که من
نیم چون تو دونِ لعین اهرمن / ۱۱۳ ر
پشت باز دادن: تکیه کردن
به مسجد درون رفت آن دین و داد
به محراب در، پشت را باز داد / ۷ پ
دعا کرد و پس پشت را باز داد
جهان آفرین را همی کرد یاد / ۲۷ ر
پیروز: پیروزی و فتح
دل مؤمنان را همی کرد شاد
بر اومیدِ آن فتح و پیروز و داد / ۱۶۱ ر
پیشین نماز ـ وقتِ: وقتِ ظهرِ
چو کوتاه گشت این حدیثِ دراز
بدان روز را وقت پیشین نماز / ۲۳ ر
تاب و تک: تک و تاب، شتاب
در آن تاب و تک، شیر مردِ خدای
بجنبید چون برق لامع زجای / ۱۷۷ پ
تازنان: تازان و شتابان
ز شادی به یکبارگی کوفیان
برفتند نزدِ حسین تازنان / ۲۶ ر
چو مرقیص عبّاده را آن چنان
ببردند نزدِ علی تازنان / ۹۸ ر
که منشین و بیش ای یلِ کاردان
سوی مصر شو با سپه تازنان / ۱۰۰ ر
سراقه ازین جمله بُد در میان
ببرند نزدِ لعین تازنان / ۱۱۶ ر
شدند آن گروهی ز بی دانشان
به بوموسیِ اشعری تازنان / ۲۵۶ پ
ترس کار: متّقی
نمود آن لعین بر لعینان شام
که من ترس کارم ز مال حرام / ۱۸۴ ر
رهِ ترس کاران گرفت از یقین
ثنا گوی شد بر حق داد و دین / ۱۸۷ ر
تقدمه: مقدمه و پیشاهنگ سپاه در مقابل ساقه و قلب و ...
سپه دار بر تقدمه رفت شاد
ز کین عبد رحمان عثمان چو باد / ۲۳ ر
تن بر ... فکندن: حمله آوردن، از شایع ترین افعال است در این کتاب:
فکندند تن بر سپاه عدو
به شمشیر بستند راهِ عدو / ۲۰۸ پ
تنک: باریک و نازک
برون رفت از آنجا طلحه سبک
چو مویی شده، کام را، بس تنک /۱۸ر
تنگِ: نزدیک
به تنها شد آن شمع دین در زمان
به تنگِ همه لشکر بصریان / ۳۲ پ
چو شد تنگِ آن دشمنان بوالحسن
یکی بانگ زد سوی آن انجمن / ۳۲ پ
چو بردی سپه تنگِ او، بی گمان
بگردند از وی همه بصریان / ۷۲ پ
نیز قیاس شود با ۹۷ ر (مکرر)
تن و خواسته: جان و مال
سپه دار و گنجِ آراسته
فدا کرد خواهد تن و خواسته / ۱۴پ
تهی پای: پا برهنه
چو مروانِ دون نام ایشان شنید
تهی پای از خانه بیرون دوید / ۱۲ پ
تیمار، سر از ـ به در بردن (اگر تصحیف پیمان نباشد!) متن آشکارا و منقوط تیمار دارد:
ز تیمارِ حیدر دگر باره سر
همی برد خواهید اکنون به در / ۱۳ پ
جامه: به معنی مطلقِ بافتنی و منسوج اعم از لباس و فرش
فرستادش او جامه ها بی شمار
ز فرش و ز پوشیدنی چون نگار / ۷۰ پ
جاندار: محافظ
که باشد در آن حال جاندارِ من
چو دشمن گراید به پیکار من / ۳۷ پ
جان کنان: با سختی و مشقّت
ز بیم نبی و علی جان کنان
برفته سوی ساحل اندر نهان / ۳ ر
جه جهان: تپنده، این سوی و آن سوی جهنده، مانند ملخ
دل مردِ فرجام جوی از جهان
بود چون ملخ هر زمان جه جهان
چاچاک: چکاچاک
ز چاچاک تیغ و ز رمح و سپر
دل و گوش دیو دده گشت کر / ۱۰۶ ر
چار بالش: مسند
نهاده یکی چارباش بر اوی
هم از خام طبعی، سگِ زشت روی / ۲۸۷ ر
چاشت خواستن، شام ـ : صورتی از کنایه معروفِ چاشت بر کسی خوردن
همی گفت ایا نامداران شام
ز مالک همه چاشت خواهید شام / ۱۴۲ ر
چاک چاک: چکاچاک
ز بس تاب و از چاک چاک سنان
بچوشیدشان مغز در استخوان / ۱۱۲ ر
چشم به ... کشیدن: نگاهِ خود را به چیزی متوجه کردن
ز گفتار وی جمله سفیانیان
به لشکر کشیدند چشم آن زمان
که تازان شجاعان که خواهد شدن
به میدان و داد از عدو بستدن / ۲۱۳ پ
چوگان بر طبل زدن
به طبّال دین گفت سالار دین
که بر طبل دین زن تو چوگان کین
چو چوگانش بر طبل زد طبل زن
عدو ماند چون مرغ بر بابزن / ۲۴۷ ر
چهره شدن: به منازعت بر خاستن (برهان) یا صورتی از چیره شدن و غلبه
به وقتی که بر شب شود چهره روز
درفشد درافشان چو از نیم روز / ۹۷ ر
خام کردن کار: تباه کردن کار
بگفت ای حمیرا ز بیرِ عوام
بترسید وین کارِ ما کرد خام/ ۳۴ پ
خامه ریگ: توده ریگ
ابا طبل هر جا ز پیش و سپس
گذشتند از آن خامه ریگ پس / ۲۴۲ ر
خایسک: چکش، ابزار زرکوبی، زرگران
پس آن یکدگر را بکوبند سر
چو زرگر که کوبند به خایسک زر
خاییدن: جوییدن
بخاییده بُد جفتِ آن بد گهر
عمِ مصطفا را به دندان جگر
خرد و خام: مثل خرد و خمیر
بدان سان که اندر تنش استخوان
بشد خرد و خام و ازو رفت جان / ۲۱۳ ر
خرّیدن: به تشدید به معنی خریدن
بدو گفت: گویند تو مردوار
بخرّی همی آلتِ کارزار / ۱۶ ر
بگفت او که خرّد بهشت برین
به جان عزیز ای شجاعانِ دین / ۱۳۷ پ
خشمین: خشمگین
ز چنگش فرو جست پس بی درنگ
برآشفته مانند خشمین پلنگ / ۲۷۶ پ
خطّی، رُمحِ ـ : نوعی نیزه
محمد همی رفت چون پیل مست
یکی رمح خطّی گرفته به دست / ۸۹ ر
چو بادی بر آن کوه پیکر نشست
یکی رمح خطّی گرفته به دست / ۱۱۰ ر
درآوردگه رفت چون پیلِ مست
یکی رمح خطّی گرفته به دست / ۱۱۱ ر
خلال: از لوازم هودج و از جنس منسوج، روپوش هودج؟ (شاید تصحیف جُلیل؟)
خلالی بر آن هودج از ششتری
فروزان تر از زهره و مشتری / ۲۱ ر
خلیده: زخمی و مجروح
جوان روی بگشاد چون این شنید
خلیده رخ و خسته از وی برید / ۲۷ ر
که بسترد ازین روی موی ترا
خلیده که کردست روی ترا / ۲۷ پ
به ناخن بکندند این موی من
به پنجه خلیدند این روی من / ۲۷ پ
خوابنیدن: خوابانیدن
شتربان شتر بر زمین خوابنید
چو آن بانگ سالارِ لشکر شیند / ۲۲ ر
دو کشته درو خوابنیده دراز
بدان تا کند خلق بر وی نماز / ۵۸ ر
خوردگه: در فرهنگ ها خردگاه به معنی خیمه کوچک آمده و مناسب مقام می نماید.
بگفت این و برخیل شام اوفتاد
بدان سان که در خوردگه تندباد / ۱۷۰ پ
خوهر: خواهر
بگفت ای خوهر بیش چونین مگوی
که از تو بُد این فتنه و گفت و گوی / ۲۹۰ ر
خوهی: به جای خواهی
بدو بوهریره بگفت ای امیر
چه حاجت خوهی باز خواه ای امیر / ۲۱۱ ر
بگفت ای لعینان شوم اختران
خوهم کین او از شما این زمان / ۲۹۷ پ
خیره خیر: بیهوده
نه کاری ست این خُرد و خوار و حقیر
کزو بازگردی تو بر خیره خیر / ۱۷ پ
داختن: در ترکیب «برون داختن» به معنی بیرون آوردن بسیار مشکوک است.
ز شیعت کنون چند تن تاختند
ز خانه مرو را برون داختند / ۹ ر
و به این دلیل این بیت باید تصحیف آختن باشد:
به قهرش ز خانه برون آختند
به نزد امیرِ یمن تاختند / ۲۱ ر
و این شواهدی دیگر برای برون داختن:
سرش را بیفکند از دوش در
به یک ضربتش او برون داخت سر / ۱۷۴ پ
در آن حال کز جای برداشتش
ز خیمه از آن سان برون داختش / ۲۸۴ پ
اگر داختن اصیل باشد در این بیت، شاید به دلیل قافیه، صورتِ درست داختن باشد:
وزارت بدو داد و بنواختش
همه روز در پیش خود داختش / ۱۵ پ
دادر: برادر
چو دید این خدیج لعین آن زمان
که دادرش کشته شد[ه] بی گمان / ۱۳۹ پ
تنی چند خادم ابا دادرش
فرستاد نزدیک آن خواهرش / ۲۸۸ ر
دده: دد
ز چاچاک تیغ و ز رمح و سپر
دل و گوش دیو و دده گشت کر / ۱۰۶ ر
در: باب، خصوص، موضوع
ازین در سخن بی کران گفته شد
که تا دیگِ اومیدشان پخته شد / ۶ ر
در به در : باب به باب و فصل به فصل و به تفصیل
عروسی کز اخبار حربِ جمل
بخواند خبر، در به در ، بی جَدَل / ۴ ر
بداد او همه مکّیان را خبر
ز حالِ زبیر آن زمان در به در / ۱۳ پ
بپرسیدشان گرم پس در به در
از آن قوم، از هر دری، وی خبر / ۱۴ ر
در: روایت، حدیث، نقل و خبر، بنابراین بیت معروف فردوسی را نیز باید چنین خواند:
که من شهر علم علّی ام در است
در است این سخن، قول پیغمبر است
یعنی حدیث است و خبر منقول از رسول (ص):
ازین قصّه ها در که دارم نشان
کنم آنگهی گفته ها در فشان / ۴ ر
شنیده بدیم از پیمبر دَر است
که حبل المتین پاک دین حیدر است / ۷ پ
در ساره: دیواری که در پیش در قلعه و خانه کشند.
برین سان یکی کاخ و ایوان نهاد
و درساره ای برکشید از جماد / ۲۸۶ پ
چو نزدیک در ساره آید فراز
بلند است اشتر و مالک فراز / ۲۹۳ ر
درفشان: (بر وزن عروضی فاعلن): به معنی درفشان و درخشان. ربطی با دُر+ افشان ندارد.
از این قصه ها در که دارم نشان
کنم آنگهی گفته ها در فشان / ۴ ر
درفشنده: درخشان از مصدر درفشیدن
به نامِ خداوندِ بخشنده گوی
سخن های چون مه درفشنده گوی
هنوز آن هنرمند را زنده دید
رخ پیر چون مه درفشنده دید / ۲۰۶ ر
درقه: سپر
به درقه گرفت آن دلاور سوار
سر تیغ آن گرد ناباک دار / ۴۲ پ
به درقه گرفت و ز درقه گذشت
سرِ تیغ در بازوی وی نشست / ۲۰۴ پ
در گذاردن: عفر کردن
کنون کرده ما ز دل در گذار
به حقِّ نبی سیّدِ کامکار / ۸
درنگ: لحظه، زمانی کوتاه
درنگی دگر، من به شمشیر تیز
برانگیزم از شامیان رستخیز / ۱۴۲ ر
درنگ دگر بازگشت آن سوار
ز اعدای دین کرده بی مر شکار / ۱۴۵ پ
درنگی میان دو صف ایستاد
از آن پس دلاور ز فان برگشاد / ۱۷۱ ر
من این کار بر سازم اکنون چو باد
درنگی تو باش ای هنرمند شاد / ۲۲۱ پ
دست پیمان: قول و قرار
بدین سان نبد دست پیمانتان
چو من جنگ جستم به فرمانتان / ۴۷ پ
دست: تخت و منصب شاهی یا وزارت
به رسمِ ملوکان بیفکند دست
چو بر بالش شهریاری نشست / ۳ ر
دستوار: حجّت، مستمسک
کتاب خدای است و این ذوالفقار
درین دین محکم مرا دستوار /۷۲ ر
مگر دستواری پدید آوری
سپاه مرا اندرین داوری / ۲۰۰ ر
دشمن آوار: دشمن شکن
من آن دشمن آوارِ دین پرورم
که اعدای دین را به کس نشمرم /۱۴۲ ر
تو آن دشمن آوارِ شیروژنی
که کُه را به نیزه ز بن بر کنی / ۱۶۷ پ
دمان و دنان : شتابان و خشمگین
سواری برون رفت از شامیان
چو آشفته شیری دمان و دنان / ۱۰۷ پ
دمسق: به سین مهمله به معنی دمشق
چه رنگ آورد بر خران دمسق
لعین عمرک عاصِ پر مکر و فسق / ۱۵ پ
دم مورچه چون دم مار شدن: آشوب و فتنه ای از امری حاصل آمدن
کجا خفته بُد فتنه بیدار شد
دمِ مورچه چون دم مار شد / ۱۸ ر
دِوان: دیوان، وزارت خانه با همان صورت قدیمی پهلوی
حساب و کتاب دِوان سر به سر
بدان دیو ملعون شد از خیر و شر / ۳ ر
دو جهانیه: دو جهانی، مربوط به دنیا و آخرت. مقایسه شود با متواریه در مثنوی ۳ / ۴۴۲ و نظر شارحان.
چو فرزند سفیان از آن زانیه
بزاد و لعین گشت دوجهانیه /۱۸۵ ر
دوختن: توختن، کین ـ
وزان پس به آتش درش سوختید
به ما بر چنین قهر و کین دوختید / ۲۹۷ ر
دود از آتش دیدن: اندکی از بسیار را دانستن
چو دشمن از آن کار می سود دید
ولیکن از آن آتشش دود دید / ۷۰ ر
دوشمن: دشمن
بگفتا مگویید چونین سخن
که او هست بر ما یکی دوشمن / ۲۹۰ ر
دوشیده: دوشیذه، دوشیزه
ببردند پیش علی بصریان
دو صد دختِ دوشیده اندر زمان / ۲۸۹ ر
دویت: دوات
بگفت این و بستد دویت و حکم
امام هدی آفتاب کرم / ۶۸ر
دِه وگیر: گیر و دار
به یثرب درون ناگهان چپ و راست
خروش و و ده و گیر [و] غوغا بخاست / ۳ پ
دهیدن: دادن (به معنی زدن)
کنید آنچ باید زما بپذرید
دهید و گِرِید و زنید و خورید / ۲۱ پ
بکوشید امروز و مردی کنید
دهید این عدو را و جلدی کنید / ۲۴۷ ر
دیریاز: طولانی
در آن قیرگونه شب دیریاز
دو لشکر ز کنیه برآسود باز / ۲۱۰ ر
رستم اوژن: رستم افکن، کسی که بر رستم غلبه کند.
گرفتم که تو رستمی دیگری
منم رستم اوژن یل حیدری / ۱۷۵ ر
رند: بی پا و سر
چو گفت این سخن پورِ سفیان [و] هند
سگی جَست بر پای بدبخت رند / ۱۶۷ ر
رنگ آمیختن: حیله گری و فریب
میان بست بر فتنه انگیختن
به کین جستن و رنگ آمیختن / ۹ پ
رودگانی: روده و جمع آن
یکی رودگانیش پیدا شدست
برو زین سبب درد شیدا شدست / ۱۵۰ پ
چو دم بر کشید از دلی پر ز خون
کشید او به دم رودگانش درون
دمی بر کشید از جگر آن چنان
ز حسرت که شد رودگانی نهان / ۱۵۱ ر
روز بزرگ: قیامت
مرا بر تو رحم آمد ای پیر گرگ
سپردم ترا من به روز بزرگ / ۲۶۹ ر
روز قضا: روز رستاخیز
بران روی گویش که روز قضا
توانیش گفتن تو با مصطفا / ۵ ر
روزکور: عاجز و ابله
بسی زرّ و سیم و سلیح و ستور
بدو داد آن دشمن روزکور / ۱۳۰ ر
ریک پختن: کنایه از عمل لغو، یا حیله گری (؟)
جوان گفت در مصر بود او ولیک
همی پخت از مکر و تلبیس ریک / ۹۶ پ
زادمرد: آزاد مرد
بگفتند او را که ای زادمرد
دلت را مبادا ازین بیش درد / ۱۲ پ
زاستر: آن سوتر، آن طرف تر (در تمام موارد با راء مهمله)
برفتند و گفتند فرمان بریم
ز فرمان تو زاستر نگذریم / ۱۳ ر
بگفتند ما جمله فرمان بریم
ز فرمان تو زاستر نگذریم / ۲۵ پ
به حیدر بگفتا که فرمان برم
ز فرمان تو زاستر نگذرم / ۹۶ ر
و در یک مورد صورت رانستر و زانستر
از آنجا که بود آن لعین با سپاه
سبک رانستر شد به سه روزه راه / ۱۲۳ ر
شطّ فرات ابن صخر لعین
یکی زانستر شد سه منزل زمین / ۱۶۵ ر
زبهراء: از برایِ. این صورت درین منظومه به جای «برای» و «از برای» همیشه دیده می شود و در متون دیگر دیده نشده است تنها در لغت نامه دهخدا آن هم بیتی منسوب به سنایی آمده است به این صورت که در دیوان او نیست. اینک شواهد « زبهرای» از علی نامه:
چه فتنه پدید آمد اندر جهان
ز بهرای اهلِ هُدی آن زمان / ۲۹ ر
ز بهرای مصحف به کسب آن فقیه
گزید او اَبَر خلق عمری شقیه / ۳ ر
ز هر جانبی پور سفیان حرب
همی خاست لشکر ز بهرای ضرب / ۷۴ ر
ز بهرای دین، تیغ مردان دین
گهی ناکثین کُشت و گه قاسطین / ۱۰۳ ر
چو دیدید کردار اعداء دین
بکوشید یکسر ز بهرای دین / ۱۰۷ ر
غمی شد ز بهرای حارث هلال
که گفتی زبانش ز غم گشت لال / ۱۰۹ پ
که او رفت نزد امام جهان
ز بهرای این لشکر و بصریان / ۱۲۲ ر
بگو تا بیارد ز مکّه سپاه
ز بهرای جنگ آن یل دین پناه / ۱۲۲ پ
بیاورد پس خلعتی شاهوار
ز بهرای فضل آن سگ خاکسار / ۱۲۹ پ
همی گفت کردم فدا جان و تن
ز بهرای دین ای ستمکار، من / ۱۳۹ ر
بپوشید دستی سلیح تمام
ز بهرای کینه شجاع همام / ۱۴۱ ر
به میدان درون رفت آن پیر دون
ز بهرای دنیا شد از دین برون / ۲۱۲ ر
البته صورت ز بهرِ هم دارد:
که یا نامدارن ز بهر خدای
بدارید لختی دین جنگ پای
مترسید و مردی کنید این زمان
ز بهرِ دل مادر مؤمنان / ۴۸ پ
زرّابه: آب زر
چو زرّابه شد چهره طیره شب
چو خورشید از خنده بگشاد لب / ۱۰ پ
نوشته به زرّابه بر وی ادیب
که نصر من الله و فتح قریب / ۱۳۴ پ
زرده: صفت اسب
رخ چتر مصقول تا شد بلند
برانگیخت بر چرخ زرده نوند / ۱۹۶ ر
زفان: زبان
به نفرین سالار دین آن زمان
گشادند آن زشت کینان زفان /۱۳۲ پ
زنخ زدن: سخنان یاوه گفتن
زنخ زد لعین و فضولی بسی
همی کرد در پیش میدان بسی / ۲۱۹ پ
زنهار بر جان کسی خوردن: خیانت نسبت به زندگی کسی کردن
ز مکّه تومان از چه آورده ای
تو زنهار بر جان ما خورده ای / ۳۴ پ
زنهاریان: امان جویان
عفو کردشان بی درنگ از نخست
ز زنهاریان زان سپس عهد جست / ۱۴۸ ر
زنهاریان: تسلیم شدگان
همی گفت بن عاصِ بیدادگر
که زنهاریان را ببرّید سر / ۱۱۵ پ
زهردر: از هر باب
بگفتندش ای از هنر چون نیبی
تو باشی ز هر در نبی را وصی/ ۷ پ
زی: به معنی از؟ یا از این؟
برین چون نباشد به جز من ولی
کنم خون عثمان طلب زی علی / ۱۶ ر
زیر و زار: (در اصطلاح موسیقی)
حمیرا درآن غم ز بد روزگار
بنالید چون زیر از درد زار / ۴۵ پ
زین: به جای زدن به معنی به سوی
چنین داد عبدالله آنگه جواب
که من زین شما آمدم بر صواب / ۱۲ ر
گزین مرتضا بیشتر شد یکی
نبی زین تو آورد روی اندکی / ۱۶ پ
سبک رفت فرمان برش زین زبیر
بدو گفت خواندت حمیرا به خیر / ۱۹ ر
حمیرا چو دید آن سپاه تمام
سپرد آن سپه زین زبیر عوام / ۲۲ پ
نبشت او یکی نامه اندر زمان
به کام دل خویش زین بصریان / ۲۳ پ
زینهار خوردن با: پیمان شکنی با؟
تو فریادرس باشمان زینهار
مخور، با چو ما کس، به جان زینهار / ۱۷ پ
زینهار خوردن با تنِ خود: خیانت کردن به خود
مخور بیهده با تنت زینهار
سپه را مکن خورده ذوالفقار / ۳۰ پ
ساعدی ← صاعدین
ساعدین ← صاعدین
ساقه سپاه: دنباله لشکر
ابر ساقه عبدالله ابن حکم
همی رفت با طبل و بوق و علم / ۲۳ ر
سپاهِ خدای: ترجمه خَیلُ الله
بگفت این و گفت ای سپاه خدای
به اسب اندر آرید یکباره پای / ۳۵ پ
به لشکر بگفت ای سپاهِ خدای
به اسب اندر آرید یکباره پای / ۴۸ ر
ستقبال: استقبال
ستقبال کردند و هر یک نثار
همه کوفیان مرد و زن هامورا / ۲۸۷ پ
ستهیدن: به تنگ آمدن
علی گفت ای مؤمنان بشنوید
برین گفته من یکی بگروید / ۶۰ پ
که او بستهد تا بگویم تمام
برین جمع مردان دین خاص و عام/ ۶۱ ر
سطب: صورتی از شطب و به معنیِ نوعی پارچه زیبا
چو بر کند شب تیره گونه سلب
بپوشید از روی روشن سطب / ۱۰ پ
یکی هودجی بُد بدان «عسکر» ش
کی از سرخ یاقوت بُد افسرش
فروهشته گردش حُلی از سطب
بگو هر مرصَع به رنگ رطب / ۳۵ پ
یکی شصت گز پهن و بالا سطب
بپیچیده بود او به رسم عرب / ۷۶ ر
ز اسب و سلیح و غلام و سلب
ز دیبای رومی و برد و سطب / ۸۶ پ
سَلِح: سلیح، همان گونه که در کلمه سلحشور دیده می شود در این کتاب بسیار رواج دارد.
که ما نیز جنگ ار سَلِح داشتیم
عداوت به یک سو بینگاشتیم
سَلِح در میان کرد جمله سپاه
بکردند توبه ز بهر اله/ ۲۴۱ پ
سلح یا سلیح در میان کردن: به معنی آلات حرب را به کناری نهادن به نشانه صلح و آشتی؛ به مدخل قبل رجوع شود و در متن بسیار است.
سنب: سُم
به سنب فرس کوه را کَه کنیم
به نعل فرس بر فلک ره کنیم / ۶۶پ
سندرس: سندروس
چو دید ابن سفیان که حیدر چه کرد
ر خ از بیم چون سندرس کرده زرد / ۲۷۵ ر
سنگ دو دستی: اگر نوعی سلاح نباشد، به معنی سنگ افکندن، با تمام نیرو خواهد بود.
به سنگِ دو دستی و تیر خدنگ
شب و روز هر یک چو جنگ پلنگ / ۳ پ
سنگ روی: بی شرم
به قلب اندرون فضل پرخاش جوی
همی بود از جهل آن سنگ روی / ۱۳۵ ر
شاندن: نشاندن
معاوی فروشاند آن فتنه را
برفتند به قصر اندرون یکسرا / ۲۹۰ ر
فروشاند و برشاند هر یک کنون
به راه اندرون ما ز بی حد فزون / ۲۹۰ ر
شراعِ عَلَم
فروغ سلیح و شراع علم
عمی کرد بر مهر رخشان ستم / ۱۰۶ پ
شروار: شلوار و در جای دیگر صورت شلوار دارد . (۱۹۳ پ)
چو ملعون در آهن بپوشید تن
برون کرد شروارش از مکر و فن / ۱۹۲ پ
«ش» زاید
که آن هر دو را رانده بُد مصطفا
بیارود عثمان و دادش عطا / ۳ ر
که به دلیل جمع بودن «آن هر دو» شین را باید از مقوله شین های زاید رایج در شاهنامه و متون دیگر به حساب آورد. نمونه دیگر:
بگفتند فرزند سفیان کنون
ز شهر آمدش با سپاهی برون / ۱۵۵ ر
از نوع قافیه کردن این شین با شین مصدری، دانسته می شود که در تلفّظ عصر ولهجه گوینده این منظومه، حرکت ما قبل شین کسره بوده است.
یکی رمح خطّی به دست اندرش
به زهراب داده ورا پرورش / ۱۷۲ پ
شستن: نشستن
نباشد کم از موی این بادپای
که برشسته ای در میان سرای / ۲۹۴ پ
شَعر: نوعی پارچه ابریشمی شار/ شال
بپوشید کهسارها شعرِ زرد
رخ چرخ شد باز چون لاجورد / ۱۹۶ ر
شکوهیده: ترسیده، هراسان
که حیدر ز کارت شکوهیده شد
بدانست وزین در نکوهیده شد / ۷۲ پ
دل شامیان زو شکوهیده شد
روانشان به غم در نکوهیده شد / ۱۴۲ ر
ز دشمن شکوهیدن ایدون چرا
چو یار تو شد کردگار سما / ۱۶۵ ر
شکیفتناز: شکیبیدن از، صبر داشتن نسبت به چیزی
ازین گونه اش باز بفریفتند
کشانی که از فتنه نشکیفتند / ۲۲ ر
شمبلید: شنبلید
شکفت از فلک شمع گون شمبلید
چو شب رایتِ قیرگون بر کشید / ۱۰ پ
سلیمان چو دیدار آن شیر دید
شد از بیم رویش چو آن شنبلید / ۱۱۰ ر
شهربندان: کسی را در شهری تحت نظر گرفتن و از حرکت او مانع شدن
عراق اندرون شهربندان کنش
ولیکن همه چیز احسان کنش / ۵۶ پ
صاعدین: به صورت ساعدی [=صاعدی] و صاعدین نوعی پوشش جنگی برای بازوها، نظری رانین و این از جمله واژه هایی است که در شعر منوچهری آمده و مؤلفان لغت نامه آن را ساعدین (تثنیه ساعد، به معنی بازو) گرفته اند حال آن که، در شعرِ منوچهری هم به همین معنی است، دیوان منوچهری، ۱۳۳:
هر یک از ساعدین مادر و بازو
خویشتن آویخته به اکحل و قیفال
و شاعری قبل از قرن ششم گفته است، ضمایم منتخب رونق المجالس، ۴۳:
من نامِ تو را به ساعدی بنگارم
تا دیده بدو برنهم و بگمارم
در مجموع این واژه، از فرهنگ ها و از جمله لغت نامه، فوت شده است.
بدو داد آن ساعد[ی] های خویش
بگفت این بپوش اینک (؟) اورای خویش
خجل شد هلال اندران حال سخت
ازو بستد آن صاعدین شوربخت
بپوشید و در دست چون پیل مست
به شمشیر بردند از کنیه دست / ۲۰۴ ر
صحابان: اصحاب، صحابه
شدند هفت گروه این صحابان دین
مهاجر و انصار از بهر کین / ۶۹ر
صحابان احمد به یکبارگی
ز حمیت نشستند بر بارگی / ۱۶۹ ر
صحی: (سحی) بندنامه و بستنِ سرِ نامه
چو بنبشت این نامه نامی امام
بپیچید و کردش صحی را تمام / ۶۸ پ
نیز قص ۷۱ پ و ۷۱ ر با املای درست سحی هم دارد: البته به صورت سخی
چو نامه سخی کرد آن تیره رای
فرستاد نزدیک شیر خدای /۱۳۲ ر
در همان جا با یک بیت فاصله باز به صورت صحی:
چو نامه بر شیر یزدان رسید
صحی بر گرفت و بدو بنگرید / ۱۳۲ ر
صوت وارونه: صفت شتربان. به اعتبار نوع «حُدی» و آوازی که برای شتران می خواند. ظاهراً «صورت وارونه» شتربانی است که بر اثر «حُدی» او شتران بسیار تند و شتابان حرکت کنند:
شتروان وی صوت وارونه بود
شتر بُرد از مکّه مانند دود / ۲۲ پ
طار طرازی: تارِ نخِ ریسمان، یکی از معانیِ طراز، رشته ریسمان خام است.
چو من روز کین نیزه بازی کنم
عدو را چو طار طرازی کنم / ۱۱۱ ر
به نیزه تو گر سرفرازی کنی
ز دشمن تو طارِ طرازی کنی / ۱۱۱ پ
طالبِ خون: طلبِ خون (مکرّر) و طالب کردن به معنی طلب کردن
ببند اندرین طالب خون میان
بیارای تن در سلیح گران / ۳۵ ر
ز دل طالب خون عثمان کنید
بر اعداء شمشیر طوفان کنید / ۳۵ ر
چو ما طالب خون عثمان کنیم
روانها به پیش تو قربان کنیم / ۶۶ ر
من اکنون کنم طالب یار خویش
قضا بود، کرد آن قضا کار خویش / ۲۱۷ پ
طبل رحیل
بگو تا بکوبند طبل رحیل
ز مکّه شود پیشتر یک دو میل / ۱۸ ر
طبلِ رفتن
بفرمای تا طبل رفتن زنند
دل پردلان را یکی بشکنند / ۱۸ ر
چو آن طبل رفتن زدند آن سپاه
بسیجیده کردند آهنگ راه / ۱۹ ر
طبلِ ره
بفرمود تا طبل ره کوفتند
ز بن آتشِ کین برافروختند / ۱۸ ر
طرازیدن میدان: آراستن میدان
بیاموز تو نیزه بازی ز ما
یکی نغز میدان طرازی ز ما / ۱۱۱ پ
طوسی شَبَه: نوعی از شبه که از طوس بدست می آمده است.
چو طوسی شبه شب یکی بر دمید
فلک چون بهاری چمن بشکفید / ۲۷۴ پ
طیاره: ظاهراً صورتی از طیّاره، به معنی زبانه ترازو
تو برخیز تا [ما] نظاره کنیم
درین حال دل چون طیاره کنیم / ۳۲ پ
طیره: ظ: به معنی تیره و تاریک
چو زرابه شد چهره طیره شب
چو خورشید از خنده بگشاد لب / ۱۰ پ
چو از طیرگی در هوا نم نماند
لعین عَمر از آنجای لشکر براند/ ۱۰۵ پ
هوا طیره شد همچو بحر عمیق
ز چشم طلایه نهان شد طریق / ۱۰۶ ر
تیره را با املای «تیره» نیز دارد:
چو مروان شنید این سخن خیره شد
چو شب، روز، بر چشم او تیره شد / ۱۸ ر
عَفُو: عَفو
به حجاج گفت انگهی من ترا
عفو کردم ار چند گفتی خطا / ۶۹ پ
عفو کردشان بی درنگ از نخست
ز زنهاریان زان سپس عهد جست / ۱۴۸ ر
چو از ماست بر ما زهر در ستم
عفو کن تو ما را به فضل و کرم / ۲۷۹ ر
امام هدی هر دوان را چو باد
عفو کرد و در خلد خلعت بداد/۲۷۹ ر
عیبه: (به عین) جعبه و صندوق
بدو گفت هین ای هنرمند یار
تو از عیبه آن جامه من بیار
چو عیبه بدو برد اندر زمان
سر عیبه بگشاد امام جهان / ۱۹۱ پ
چو قمبر سلیح علی برد پیش
سر عیبه بگشاد از دست خویش / ۲۲۷ ر
عیبه: جامه دان و صندوق
بگفت این و لشکر به هامون کشید
علمهاش از عیبه بیرون کشید / ۲۹ ر
غَلبه: غَلَبه به معنی سر و صدا و فریاد و شیون
بیا شفت مالک هم اندر زمان
بکردند غلبه همه کوفیان / ۲۹۷ پ
غمر: نا آزموده و خام
بگفت ای امام هدی شیعت اند
اگر چند غمرند و بی حرمت اند / ۷ ر
غوغا: مردمان آشوبگر
چو غوغا در خانه بگرفت تنگ
ببارید از بامها تیر و سنگ / ۳ پ
بکشتند وی را کنون بی گناه
گروهی ز غوغای گم کرده راه / ۹ پ
غو: فریاد و شیون
که در وقت عثمان چو غوغا بخاست
بر آمد ز یثرب غو از چپ و راست / ۵ پ
فرامشت: فراموش
ز هر در مرا آن فرامشت نشد
که عثمان بر امر علی کشته شد / ۶۷ ر
(شاید فرامشته شد؟) یا تغییری در مصراع؟
فرامشت کردی تو از اصل و بن
بدانند یکسر درین انجمن / ۲۰۱ پ
بدو گفت: اَیا دشمنِ بی وفا
فرامشت کردی حقِ مرتضا / ۱۱۱ پ
فرزندگان: فرزندان
نه چون عایشه کردم این زشت کار
که فرزندگان را سپرد او به نار / ۲۹ ر
فرمان کردن: فرمان بردن و اطاعت
کنون با تو می عهد و پیمان کنند
کزین پس مرا جمله فرمان کنند /۷ ر
فرمشته: فراموش
همیدون که عثمان کنون کشته شد
عمر کشته پاک فرمشته شد / ۸ ر
فَرَودین: فروردین، ظاهراً صورتی از فَوَردین / فَرَودین؟
ز نثرش به نظم آوریده «ربیع»
به ماهِ فرودین به فصل ربیع / ۶۲ ر
فروکشتن: کاشتن، بذر پاشیدن
چه گونه فروکشت تخم جَدَل
کزان تخمشان رست حربِ جمل / ۴ ر
فرهاد: رمزِ بیهوده جویی (در قرن پنجم) و رمز رنج دیدن
حمیرا ز گفتارشان شاد شد
به بیهوده جویی چو فرهاد شد / ۱۴ پ
ز گفتارشان عایشه شاد شد
ولیکن به رنج او چو فرهاد شد / ۳۷ پ
ولیکن تو از ما کنون دور باش
چو فرهاد پیوسته رنجور باش / ۲۸۰ پ
فشاندنِ نفرین: نفرین کردن
که چون من دهم از معادی نشان
تو برجانشان نیز نفرین فشان / ۵ ر
قاسطینان: جمع الجمع قاسطین ← ناکثیان از جمع عربی + ان فارسی:
به مستی نوشته ست این دو سخن
سرِ قاسطینان به نزدیک من / ۱۶۵ پ
کار چون دینار کردن: به بهترین وَجه در آوردن کار
بگفت این و برگفتنش کار کرد
همه کار دین را چو دینار کرد / ۸۴ ر
کار چون نگار کردن: نظیر تعبیر قبلی
به نیروی یزدانِ پروردگار
کنم کار قیس ای پدر چون نگار / ۸۸پ
به حجّت کنی کارِ وی چون نگار
تو با خصم وی چون شوی سازوار / ۲۶۳ پ
کرا پیشرو باشد آن نامدار
به دو جهان بود کارِ وی چون نگار / ۲۹۰ پ
کاغذین جامه و کاغذین کلاه:
به نشانه تحقیر و تسلیم و درماندگی که در متونِ نظمِ اواخر قرن ششم سابقه دارد ولی در قرن پنجم ظاهراً دیده نشده است، در توصیف شکست لشکریان امام و پیروزی طرفداران معاویه این ابیات را دارد که چگونه سارقه را که از سردار لشکر امام بود کلاه کاغذین بر سر نهادند و جامه کاغذین در برش کردند:
بفرمود تا جامه کاغذین
بدوزند، آن دشمن داد و دین
بکردند همیدون ز کاغذ کلاه
سیه همچو قطران [و] آن دل سیاه
درآن پاک دین مرد روشن روان
بپوشاندش آن جامه را بدنشان
نهاد آن کله لعنتی بر سرش
فرو داشت در پیشِ آن لشکرش
ببستش ابر اشتری زان سپس
به گردنش بر بست ملعون جرس / ۱۱۶ ر
کام شکستن: مقهور کردن
کنون گوید او گم کنم گامِ تو
شکسته کنم در دلت کامِ تو / ۸۳ پ
کام: مقصود و مطلب
بگفت آن زمان آفتابِ هدی
ز من تان چه کام است از ابتدای / ۷ ر
کجاجی، ترکِ ـ : قبیله ای از ترکان؟
بپیوست اندر کمان شوخ پیر
چو ترکِ کجاجی یکی چوبه تیر / ۲۱۲ ر
کَدَر: شراب کدر که از گیاهی خوشبوی بدست می آید:
یکی آب صافی و خوش چون شکر
مروّق بسان شراب کَدَر / ۱۶۰ ر
کرا: کسی را که
بدو گفت حیدر چه خواهی ز نام
کرا خواستی یافتی نام و کام / ۲۱۳ ر
کژدم گُهر: کسی که در ذات وطینت او کژدمی است:
بر آمد ز هر کس حق مردمی
کند مرد کژدم گهر کژدمی / ۸ ر
چنین اند کژدم گهر مردمان
که گردند بی دین از دین زمان / ۷۳ ر
کشتی کردن: کشتی گرفتن
چو با پیل و با شیر کشتی کنید
نباید که در جنگ سستی کنید / ۳۵ ر
چنان بود پیکار دو پیلتن
که کشتی کند یپل با کرگدن / ۱۴۱ ر
کش: خوش و شاد
ز شیرین سخنها و الفاظِ خوش
دلِ مصریان از طرب کرد کش / ۹۲ پ
کفر: کافر، صورتِ تغییر شکل یافته کلمه که بعداً به «گبر» بدل شده است.
بپرسید پس ابن عامر خبر
از آن عَمر و مروانِ شومِ کَفَر / ۱۲ ر
کُفوُ: کُفو ← عَفُو به جای عَفو
ز دردِ محمّد و قهرِ عدوی
اَبَر بارگی شد سبک بی کُفُوی
کلاه کوده: طرز رفتار و سخن مستان
ز فانشان به کام دل خویشتن
چو مستان کلاه کوده گفتند سخن / ۱۵۲ ر
به مانند مستان دیوان ز خواب
کلاه کوده جستند یکسر ز خواب / ۲۴۲ ر
کند شدنِ بازار: نقطه مقابل تعبیر بازار تیزی
نماند به گفتارِ وی کارِ وی
چنان دان که شد کُند بازار وی / ۷۲ پ
کوژ: کژ و خمیده
ضرورت شود کوژ آید به در
علیک السّلامی برینش بسر / ۲۹۳ ر
کهتاب: کاهدود، گیاه های جوشانیده برای بستن بر اعضای ورم کرده
چو نزدیک حیدر شدند آن دو مرد
رخ از بیم کرده چو کهتاب زرد / ۲۸۲ پ
کین دوختن: به جای کین توختن
کند آن زمان غارت و سوختن
ازین روی خواهند کین دوختن / ۹۶ پ
گبر: به معنی مطلقِ کافر. به ویژه در مورد مسلمانانی که مرتد شده اند یا کسانی از قوم عرب که معاصر رسول و امام علی بوده اند و ایمان نداشته اند:
عم و خالِ عثمان بدند آن دو گبر
کی بر جمع امت شدند شور و شر / ۳ ر
ز کردار گبران وارونه بخت
شریعت چو دریا برآشفت سخت / ۳ پ
دران تیره شب هر سه پویان شدند
سوی خانه گبر مروان شدند / ۱۲ ر
گرازان: جلوه کنان و خرامان
همی رفت در پیششان عَمرِ عاص
گرازان و یازان ابا عام و خاص
گردِ ـ برآمدن: دورِ ـ گشتن
یکی گرد لشکر بر آمد علی
در آن حال از حمیت و پر دلی / ۲۴۷ ر
گُرم: غم و اندوه
بگفتند هستند دل پر ز کین
نهان خانها در به گُرم و حزین / ۱۲ ر
به نزد تو ای سرفراز حجاز
که تا رسته گردی ز گُرم [و] گداز / ۳۹ پ
زدند و گرفتند و کشتند باز
دلیران یلان را به گُرم و گداز / ۴۶ پ
ببود ابنِ سفیان خجل زآن سخن
نزد دم در آن غم به گُرم و حزن / ۶۹ پ
به صورت معطوف با کلماتی از قبیل گُرم و حزن و گُرم و ستیز: در ورق ۱۳۸ر و گُرم و گداز ۲۸۷ پ و گُرم و غمان (همان جا)
گروهان: جمع گروه
بشکتند وی را چنین بی گناه
به خواری گروهانِ گم کرده راه / ۱۶ ر
گُسی کردن: روانه کردن، گسیل کردن
حمیرا نوازید وی را بسی
بگفتش بشادی کنیمت گُسی / ۲۰ پ
گُسی کرد و گفتش کز اعدای دین
برآور دمار ا[ی] شجاع گزین / ۲۸ ر
گُسی کردش و ده هزار دگر
بدو داد مردانِ پرخاش گر / ۱۵۴ ر
گمانی: گمان
بدو گفت طرماح ای خیره سر
تو در خویشتن این گمانی مبر / ۸۱ پ
که تا من بدینها یکی بنگرم
چون من شان گمانی به دشمن برم / ۸۹ پ
گنگ: زیبا ← بستانِ گنگ
گوش داشتن: حفظ کردن، پاسداری کردن
روان را بر ابیات خوش دار و کوش
دلت را به نور خرد دار گوش / ۴ پ
لوند: صفت گبر
بگفت این و زد بانگ را بر نوند
برون تاخت نزدیک گبر لوند / ۲۳۱ پ
مانا: همانا، برای تأکید
که دیوانه گشتید مانا کنون
به بدراهتان دیو شد رهنمون / ۱۳ پ
ماندن: متعدّی، به معنی گذاشتن
علی را نمانم که باشد امام
که هست این امامت برو [بر] حرام / ۲۰ پ
نرفتند به حکم کتابِ خدای
بماندند قولِ محمد به جای / ۴۸ ر
مرد آزمای: مکّار و حیله گر
مردآزمای، در تصوّرِ مردم خراسان، هنوز، به همین معنی به کار می رود و تصوّر می کنند در بیابانها، موجودی به نام «مردآزمای» وجود دارد که مردمان را از راه منحرف می کند و در بیابان به هلاکت می رساند. شبیه تصوّری که عربِ جاهلی از «غول» داشته اند. امروزه این کلمه «مردِزما» mardezma تلفّظ می شود و به این تلفّظ و این معنی در شعر فارسی یک شاهد برای آن دیده ام، در دیوان حسابی، از شعرای خراسانی قرن نهم، که گفته است:
از آن در رخ کشیده پرده، معشوق
که اندر پرده مردآزمای عشق است
و وزن شعر نشان می دهد که تغییر کلمه از صورتِ «مردآزمای» قدیم به «مردزما» ی جدید، در عصرِ حسابی، اتفاق افتاده بوده است. ناشرانِ دیوانِ حسابی، در برابر این کلمه نوشته اند: «کذا: تمام مصراع» یعنی تمام مصراع نامفهوم است.
علی هست مکّار و مردآزای
ابا مکرِ او کوه را نیست پای / ۳۳ ر
مردانِ ـ بودن: مردِ کاری یا چیزی بودن در مورد مفرد
نه مردان عَمر است ایا مردمان
ابوموسی اشعری بی گمان / ۲۵۶ ر
مُستی کردن: گله و شکایت، احساس درماندگی
که گر ما درین کار سستی کنیم
ز تیغ علی جمله مستی کنیم / ۱۰ ر
اگر ما درین جنگ سستی کنیم
ز شمشیر بدخواه مستی کنیم / ۱۰۴ پ
مسجد جمع: مسجد جامع
حسین گفت باز اندرین حال من
سوی مسجد جمع خواهم شدن / ۲۶ پ
مغربی: جوشنِ
یکی جوشنِ مغربی پر طراز
فراز زره بر بپوشید باز
مغزی: در معنی نوعی پارچه. در فرهنگ ها به معنی نوعی دوخت پارچه آورده اند. در جای دیگر به صورت «مغربی سبز برگستوان» دارد که ظاهراً مغزیی درست تر می نماید:
فکنده بران بادپای کلان
یکی مغزیی سبز، برگستوان / ۱۷۴ ر
فکندش ابر بارگی آن زمان
یکی مغزیی سبز، برگستوان / ۲۱۸ ر
مغلبل یا مغل بل: ظاهراً صورتی از مُغَربَل، به صورتِ غربال در آمده، سوراخ سوراخ شده
در آوردگه آن یلان یک زمان
به نیزه بکردند آتش فشان
مغل بل شد از بس سنانشان سپر
ز بس طعنِ نیزه در آن کرّ و فر / ۱۰۸ ر
ز بس طعن آن دو سنان [و] سپر
مغلبل ببود اندران کرّ و فر / ۱۱۳ پ
ز بس طعنه کان دو دلاور زدند
ز نوک سنان چون مغلبل شدند / ۲۰۵ پ
مگر، بی ـ: بدون تکلّف
ابا اشتر و جامه ده بدره زر
عطا کرد بر عایشه بی مگر / ۲۱ ر
ملاعین: در معنی مفرد و ملعون
گرفت آن زمان نامه را فضل و رفت
بر مرتضا، آن ملاعین بتفت
ملوکان: جمع الجمع فارسی ملوک
به رسمِ ملوکان بیفکند دست
چو بر بالش شهریاری نشست / ۳ ر
منجوق: ماهچه علم
کشیدند در پیش منجوقها
دمیدند یکباره در بوقها / ۳۷ ر
چو منجوق خورشید گیتی فروز
یکی روی بنمود از نیم روز / ۱۹۷ پ
مور و مگس: بی شمار، نظیر مور و ملخ
چو مور و مگس لشکر از هر دیار
همی رفت نزدیک آن خاکسار / ۷۴ ر
سپاهی فزون تر ز مور و مگس
عددشان نداند همی کرد کس / ۱۵۳ پ
مور و ملخ: بی شمار ← مور و مگس
چو من لشکری گرد کردم کنون
چو مور و ملخ در شمردن فزون / ۷۴ پ
می با فاصله از فعل: صورت های فاصله می از فعل، درین منظومه بسیار متنوّع است.
کنون با تو می عهد و پیمان کنند
کزین پس مرا جمله فرمان کنند / ۷ ر
که ما را تو ز می حکایت کنند
ز کاری که بر تو ملامت کنند / ۱۶ ر
که گفتار مروان و طلحه ترا
کند می ز حکم پیمبر جدا / ۳۰ پ
به شمشیر کردند می سرفشان
در آن جنگ بر ناکثینان روان / ۳۷ ر
بدو گفت ای پیر خسته جگر
چه جستی تو می اندرین شور و شر / ۵۷ پ
بر شیر یزدان رسید این خبر
که فرزند سفیان کند می حشر / ۶۸ ر
شب و روز آن لشکر شامیان
همی رفت و ناسود می یک زمان / ۱۰۰ ر
دگر سوی فرزند بوبکر شاد
برافروخت می آتش دین و داد / ۱۰۶ پ
به گفتارِ آن گبردون شامیان
به شمشیر کردند می سرفشان / ۱۱۵ پ
ناکثینان: جمع الجمع ناکث. ناکثین + ان جمع فارسی (مکرر)
نشاطی از آن ناکثینان بخاست
تو گفتی یکی عید خون است راست / ۳۵ پ
منم پور بوطالب نامور
ایا ناکثینان بی دادگر / ۳۶ پ
به شمشیر بگشاد آن یل بغل
ببارید بر ناکثینان اجل / ۳۶ پ
نال: نی
زبانشان تو گفتی همه لال شد
قوی پشتشان سست چون نال شد / ۱۴۲ پ
ناورد: حمله، نقطه مقابل آورد
فرس را همی داد ناورد باز
در آوردگه آن سوارِ حجاز / ۱۷۳ ر
ندم: معنی مناسبی برای آن نیافتم.
هوا را درآرم به زیر قدم
به کام خرد بگذرم یک ندم / ۴پ
نفس برزدن: سخن گفتن
ولیکن جو من بر نزد هیچ کس
درین قصه در نظم گفتن نفس /۲ ر
نماز دگر: عصر
همی بد ازین گونه آن شور و شر
در آن روز تا شد نماز دگر /۱۸۱ ر
نوند: صفت اسب
بگفت این و نیزه به کف برفکند
یکی تند بانگی بزد بر نوند
نوند از نهیبش چو برقی بجست
تو گفتی مگر بر فلک زد دو دست / ۱۴۱ پ
نیکی دهش: کنایه از حق تعالی
چنین پاسخ آورد عبداللّهش
که بادا معین تو نیکی دهش / ۱۱ ر
نیم روز: مشرق
که تا کی کشد مهر گیتی فروز
علامت برون از حدِ نیم روز / ۱۹۰ پ
نیوشیده: شنیده و مسموع
بگفتند این حال پوشیده نیست
ازین در سخن نانیوشیده نیست / ۸ پ
واو در آغاز مصراع ها: یکی از شایعترین موارد درین مظومه قرار گرفتن «واو» است در آغاز مصراع:
ثنا کرد بر ایزد دادگر
و بر مصطفا آن گزینِ بشر / ۸ ر
ورد: خانواد گُل ( گل سرخ) به رنگ غیر سرخ، زرد
همی بود تا روی شب زرد شد
سرِ کُه چو دینارگون ورد شد / ۱۹۹ ر
و در جای دیگر «لعل ورد» آورد که نوع سرخ آن است
چو شد رایتِ روز چون لعل ورد
رخ شب شد از بیم چون شعرِ زرد / ۲۷۴ پ
هاموار: هموار، با هم
بگفت این و بستند عهد استوار
در آن حال مردان دین هاموار / ۲۷ ر
بفرمود تا لشکرش هاموار
رده برکشیدند بر جویبار / ۱۶۹ پ
بگفت این سخن چیست ناهاموار
که پیش من آورده اند آشکار / ۲۵۶ ر
ستقبال کردند و هر یک نثار
همه کوفیان مرد و زن هاموار / ۲۸۷ پ
هلا: حرف تنبیه
کنون تو هلا ساز کن جنگ را
چو الماس کن بر عدو چنگ را / ۱۴۲ پ
هلاک برآوردن: هلاک کردن، مقایسه شود با دمار برآوردن از
نباید کزین پیل تن بوتراب
برآرد هلاک اندرین خشم و تاب / ۲۱۵ پ
هم کوشه: احتمالا از کوشیدن. به معنی یار و یاور کسی که با کسی کوشش مشترک دارد. احتمال این که از گوشه باشد نیز هست.
به پشتش درون سعدِ وقّاص بود
که هم کوشه عمر بن عاص بود / ۱۵۴ پ
هیند: هستند. چیزی شبیه اشتقاقات این فعل در لهجه هروی و در طبقات الصوفیه انصاری و دیوان شمس ، فراوان دیده می شود.
بدو گفت مالک که این بندیان
هیند قاتلان محمد عیان / ۲۹۶ پ
هیون: شتر یا اسب
به فرمان بران گفت زان پس کنون
بیارید زی من دو تازی هیون /۱۰ پ
هم اندر زمان دو هیونِ گزین
غلامانش بردند کرده بزین / ۱۰ پ
هیید: هستید ← هیند
شما قاتل و قاصدان وی اید
بگویید تا من بدانم هیید / ۲۹۶ پ
یا: حرف ندای عربی بر سر کلمات پارسی، همان گونه که در متون قرن چهارم و پنجم رواج دارد.
به عمّار گفت آن زمان مرتضا
که یا پیر فرّخ پَیِ پارسا / ۶ پ
پس آن قوم گفتند اندر زمان
که یا مهربان مادر مؤمنان / ۱۴ر
یازنده: حمله کننده
بدانست که آن شیرِ غرّنده کیست
چنین تند و یازنده از بهرِ چیست / ۸۹ پ
یگان و دوگان: یکی یکی و دو تا دوتا
بدو گفت هین بندیان را ببر
یگان و دوگان را به غوغا سپر
بفرمانشان بر درِ قصر من
یگان و دوگان را تو گردن بزن / ۱۱۷ پ
یمانی زره: تیرو تیغِ یمانی معروف است ولی زره یمانی نادر می نماید.
نهان کرد تن در یمانی زره
مزرّد زره بود بس بی گره / ۲۱۸ ر
۲۵. نوع کنایات
چو شب روی بنمود و بگذشت روز
سرِ سوزن خواب شد دیده دوز / ۷۷ر
چو سر بر زد از کوه تا بنده مهر
به سیما به زنگی فروشست چهر / ۷۷ر
۲۶. عروض و قافیه
از ویژگی های عروضی این منظومه که در آثار عطار و حتّی مولانا نیز ادامه دارد، تلفظِ کشیده کلماتِ مختوم به «ان» است. مثلا «عثمان» درین بیت: که باید بر وزن عروضی مهتاب تلفظ شود:
چو شد کشته عثمان، مروان نخست
ابا عمرکِ عاص پنهان نشست / ۵ پ
قافیه دال و ذال را رعایت کرده و تقریبا در سراسرِ کتاب جز به ندرت خرج از این قاعده را ندیدم.
ولی چنان نیست که مطلقاً دال و ذال رعایت شده باشد:
رمید دیو ملعون از آنجا چو دود
هزیمت شدند آن سپاه حسود / ۵۴ پ
مگو این سخن را که آرد فساد
و بر ابن عفّان توان این نهاد / ۵۵ر
قافیه های ضعیف و ناقص
پیر / بیر (بئرِ عربی به معنی چاه)
که گردون ز بهرش همی کند بیر / ۱۲۹ ر
صید / عهد
کسی کو بپیچد سر از عهد تو
کنیمش به شمشیر دین صیدِ تو / ۷ ر
قصد / عهد
که تا این دو تن از چه کردند قصد
که با دشمن خویش بستند عهد / ۱۲ پ
ولیکن شود قید آن صیدشان
چو بر بیهده آمد این عهدشان / ۱۲ پ
دورویه / به کینه
چو اهل مدینه دو رویه بُدند
ابا وی فراوان به کنیه بدند / ۶ پ
حَرب / لب
چنان سخت شد بر عدو کارِ حرب
که جانشان ز سختی بر آمد به لب / ۱۴۵ پ
میمنه / میسره
سپرد او بنام حسین میمنه
به قیص گزین داد پس میسره / ۳۷ پ
مرد / رد
به نیزه گشادند دست آن دو مرد
بسی طعنه شان در میان گشت رد / ۴۴ پ
عَمر / شَکَر
بر پور سفیان سخنهای عمر
برین جمله آمد چو شیر و شکر / ۲۸۲ پ
علی / بی حرمتی
بگفتند لشکر که جنگ علی
نیاریم کردن ز بی حرمتی / ۳۸ ر
ابطحی / دوزخی
چنین گفت پیغامبر ابطحی
بود دشمن مرتضا دوزخی / ۴۰ ر
شرم / بخَم
که چون نیست در چشم او آب و شرم
به پیشت نیارد قدش را بخَم (؟) / ۷۷ر
کلبه / ذرّه
برِ من چه این قصرو چه کلبه ای
نیاید همی در دلم ذرّه ای / ۷۸ پ
۲۷. خاتمه
با همه احتمالی که در بابِ انتساب این منظومه به عبدالملک بن بنانِ قمی مطرح کردم، در مجموع آن را سروده یک شاعر برخاسته از مشرق زبانِ دری می بینم. بعضی ویژگی های زبانیِ آن، با نواحیِ شرقیِ قلمرو زبانِ دری بیشتر هماهنگی دارد؛ نواحیِ بلخ و پیرامونِ آن.
محمد رضا شفیعی کدکنی
۱.
این مقاله پیشتر در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، پاییز و زمستان ۱۳۷۹، صص ۴۲۵ ـ ۴۹۴ به چاپ رسیده است. آنچه پیش رو دارید همان مقاله است که با تجدید نظر و مقابله مجدّد با نسخه علی نامه و تأیید و موافقت استاد دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی بار دیگر به چاپ می رسد (مرکز پژوهشی میراث مکتوب).
۲.
تقویم تطبیقیِ هزار و پانصد ساله هجری قمری و میلادی، فردیناند ووستنفلد و ادوارد ماهلر، مقدمه و تجدید نظر از دکتر حکیم الدین قریشی، تهران، فرهنگسرای نیاوران، ۱۳۶۰ / ۱۴۰۲.
۳.
نقض، معروف به بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض، عبدالجلیل قزوینی رازی، تحقیق سید جلال الدین محدث ارموی، تهران، انجمن آثار ملّی، ۱۳۵۸، ص ۶۶.
۵.
العقاید النسفیّه، شرح سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی، طابع و ناشری قریمی یوسف ضیا، ۱۳۲۶ قمری [استانبول].
۶.
لباب الأنساب و الأعقاب، ابوالحسن علی بن زید البیهقی الشهیر بابن فندق، تحقیق السید مهدی الرجائی، اشراف السید محمود المرعشی، قم، کتابخانه عمومی آیة الله مرعشی، ۱۴۱۰ ، ج ۲/۶۶۱ ـ ۶۶۲.
۸.
المجعم فی معاییر اشعال العجم، شمس الدین محمد بن قیس رازی، به تصحیح علّامه محمد قزوینی و مقابله استاد مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۳۸، صص ۲۲۱ ـ ۲۲۲.
۱۱.
[الفصول] عبدالوهاب بن محمد، نسخه آستان قدس رضوی به شماره عمومی موقّت ۱۱۱ تحت عنوان «تفسیر» ورق b ۱۹۸ و درباره هویت کتاب مراجعه شود به مقاله نگارنده این سطور، در ارج نامه ایراج، تهران، توس صص ۱۱۳ ـ ۱۶۱.
۱۳.
دیوان قوامی رازی، به تصحیح و اهتمام میرجلال الدین حسینی ارموی معروف به محدّث، تهران، ۱۳۳۴/۱۳۷۴ مقدمه استاد محدث، صفحاتِ یز ـ یسط.
۱۶.
مقدمه اسرار التوحید، چاپ انتشارات آگاه، ۱/صد و نود و شش.
۲۰.
صور خیال در شعر فارسی، صص ۶۳۷ ـ ۶۳۸
۲۱.
نسخه شاه مانه بدون نقطه
۳۶.
دیوان حسابی، از روی نسخه خطّی قرن دهم هجری، چاپخانه دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۵۴، ص ۳۰.
۳۸.
طبقات الصوفیه، تقریرات خواجه عبدالله انصاری، مقابله و تصحیحِ دکتر محمد سرور مولایی، تهران، توس، ۱۳۶۲، مقدمه صد و چهل و پنج و صد و چهل وشش.
۳۹.
کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، ۵/۱۲۵ که فرموده است:
ای دل به کجایی تو، آگاه هیی یا نه؟
از سر تو برون کن هی، سودای گدایانه